کاکوئیلغتنامه دهخداکاکوئی . (ص نسبی ، اِ) ظاهراً قسمی جامه ٔ نفیس : بیاراستم خانه از نعمت توبه کاکوئی و رومی و خسروانی . فرخی .جان را به علم پوش چو پوشیدی تن را به ششتری و به کاکو
کاسوئیهلغتنامه دهخداکاسوئیه . [ ئی ی ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حرجند بخش مرکزی شهرستان کرمان ، 62هزارگزی شمال باختری کرمان ، 4هزارگزی شمال راه فرعی چترود به راور. سکنه 10 ن
کاکائیهلغتنامه دهخداکاکائیه . [ ئی ی َ ] (اِخ ) نام فرقه ای است معروف در شمال عراق ایشان خود را مسلمان میدانند لیکن آداب و رسوم شان با دیگر مسلمانان تفاوتهایی دارد. لفظ کاکائیه کرد
ابوحنیفه ٔ اسکافی غزنویلغتنامه دهخداابوحنیفه ٔ اسکافی غزنوی . [ اَ ح َ ف َ ی ِ اِ ی ِغ َ ن َ ] (اِخ ) ابوالفضل بیهقی در تاریخ خود آورده است که : در این روزگار که تاریخ اینجا رسانیده بودم ما را صحب