کاکولغتنامه دهخداکاکو. (اِ) خالو و برادر مادر. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). که در مازندران معروف و مستعمل است و آن را کاکویه نیز گویند و چون ابوجعفر احمدبن محمد ملقب به ع
کاکولغتنامه دهخداکاکو. (اِخ ) کاکوی . نام نواده ٔ ضحاک بود که فریدون را کشت . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : نبیره ٔ سپهدار ضحاک بودشنیدم که کاکوی ناپاک بود. فردوسی (از آنندراج ).|
کاکو زکریالغتنامه دهخداکاکو زکریا. [ زَ ک َ] (اِخ ) دهی است از دهستان سرشیو بخش مریوان شهرستان سنندج در 65هزارگزی خاور دژ شاهپور و 3هزارگزی شمال راه شوسه ٔ سنندج واقع است . زمینش کوهس
کاکو زکریالغتنامه دهخداکاکو زکریا. [ زَ ک َ] (اِخ ) دهی است از دهستان سرشیو بخش مریوان شهرستان سنندج در 65هزارگزی خاور دژ شاهپور و 3هزارگزی شمال راه شوسه ٔ سنندج واقع است . زمینش کوهس
کاکویهلغتنامه دهخداکاکویه . [ ی َ / ی ِ ] (اِ)کاکو. (آنندراج ). کاکوی . به زبان اهل بلخ به معنی برادر است . (لباب الانساب ج 2 ص 23). رجوع به کاکو شود.