کاو کلورلغتنامه دهخداکاو کلور. [ ک َ ] (اِ) آلت تناسل را گویندو به عربی قضیب خوانند. (برهان ). خرزه بود. (اسدی ).شاید کاوکلوک باشد مرکب از کاو بمعنی کاونده + کلوک بمعنی امرد. (از حا
کاورلغتنامه دهخداکاور. [ وَ ] (اِخ ) دهی است از بخش دهلران شهرستان ایلام .دارای یکصد تن سکنه ، آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
کاورفرهنگ انتشارات معین(وِ) [ انگ . ] (اِ.) پوشش چیزی مثل کتاب یا لباس که معمولاً مانع دیده شدن شکل اصلی آن نمی شود، پوشن (فره ) .
هان کاولغتنامه دهخداهان کاو. (اِخ ) از شهرهای مرکزی چین و بزرگترین شهر تجارتی آن کشور که در ساحل چپ رود یانگ تسه و محل تلاقی آن با رود هان کیانگ واقع شده و مرکز ایالت هوپِه (هوبِه
هفت کشورلغتنامه دهخداهفت کشور. [ هََ ک ِش ْ وَ ] (اِ مرکب ) هفت اقلیم . هفت قسمت بزرگ جهان قدیم : زمین هفت کشور به شاهی تو راست سپاهی و گاهی و راهی تو راست . فردوسی .به هر هفت کشور
پادشالغتنامه دهخداپادشا. [ دْ / دِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) پادشاه . ملک . شاه . سلطان . شهریار. مخفف پادشاه : و پادشا هم از ایشانست . (حدود العالم ).ازین هر دو هرگز نگشتی جداکنارنگ
شکارلغتنامه دهخداشکار. [ ش ِ ] (اِ)قصد کشتن آدمی مر حیوانی را. (آنندراج ) (غیاث ). صیدکردن حیوانی را. (از یادداشت مؤلف ). صید. قنز. قبض . (منتهی الارب ). وعد. (از المنجد): اصطی
اندرآوردنلغتنامه دهخدااندرآوردن . [ اَدَ وَ / وُ دَ ] (مص مرکب ) از پا اندر آوردن ، از پادرآوردن . فروافکندن . کشتن . ازبین بردن : به ایوان او آتش اندرفکندز پای اندرآورد کاخ بلند. فر