کاوکاولغتنامه دهخداکاوکاو. (اِمص مرکب ) خوب تفتیش کردن . (آنندراج ). تفحص و تجسس و تفتیش . (برهان ). کاوش . (غیاث ). از «کاویدن »، بمعنی کاویدن با شدت و حدت . (حاشیه ٔ برهان چ معی
کاکاولغتنامه دهخداکاکاو. (اِ) نوعی از بازی باشد و آن چنان است که یک کس دستها را بر زمین گذارد و فریاد کند که «کاکاو» و حریفان دیگر از اطراف او درآمده او را در باد شلاق گیرند، او
کاکاوندلغتنامه دهخداکاکاوند. [ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دینور بخش صحنه شهرستان کرمانشاهان که در 12هزارگزی شمال باختر صحنه و 1500گزی شمال راه فرعی صحنه به سنقر در دامنه واقع و
کاکاوندلغتنامه دهخداکاکاوند. [ وَ ] (اِخ ) نام طایفه ای است از ایل ها و کردهای نواحی غرب و شمال غرب قزوین . (از آنندراج ) (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 112). || اسم یکی از طوایف اربعه
کاکاوندلغتنامه دهخداکاکاوند. [ وَ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش دلفان شهرستان خرم آباد. این دهستان در شمال باختری بخش دلفان واقع و محدود است از شمال به کوه گردن و بخش کرمانشاه
کلکللغتنامه دهخداکلکل . [ ک َ ک َ ] (اِ) بمعنی هرزه گویی کردن و کاو کاو نمودن باشد. (برهان ) (از آنندراج ). هرزه گویی و سخن بی معنی و لاطائل . (ناظم الاطباء). هرزه گویی .کاوکاو.
شورشورلغتنامه دهخداشورشور. (اِمص مرکب ) جستجو و پیجویی . اینسوی و آنسوی گشتن : تنگ شدعالم بر او از بهر گاوشورشور اندرگرفت و کاوکاو.رودکی .
کاوفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. =کاویدن۲. کاونده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): کنجکاو، روانکاو.۳. (صفت) (فیزیک) =مقعر کاوکاو: [قدیمی] کاوش؛ جستجو؛ تفحص؛ تجسس: ◻︎ تنگ شد عالم بر او از بهر گاو /
بهرلغتنامه دهخدابهر. [ ب َ رِ ] (حرف اضافه ) برای . (انجمن آرا) (آنندراج ). به جهت . به علت . (رشیدی ). کلمه ٔ رابطه از برای بیان علت یعنی برای و از برای و بسبب و بجهت . (ناظم
نقب زنلغتنامه دهخدانقب زن . [ ن َ زَ ] (نف مرکب ) دزد خانه . (ناظم الاطباء). که با نقب زدن به جائی داخل شود : دزدی است چرخ نقب زن اندر سرای عمرآری بهرزه قامت او خم نیامده ست . خاق