کاه و جولغتنامه دهخداکاه و جو. [ هَُ ج ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) اصطلاحاً مجموع خوراک اسپان باشد و آن را علوفه و علیق گویند. (از آنندراج ).
غیشهلغتنامه دهخداغیشه .[ ش َ / ش ِ ] (اِ) گیاهی باشد مانند گیاه حصیر، و کاهکشان او را جوال سازند. (صحاح الفرس ). گیاهی است مانند گیاه حصیر بتابند و جوال کاهکشان کنند. (فرهنگ اسد
کاه ربایلغتنامه دهخداکاه ربای . [ رُ ] (اِ مرکب ) رباینده ٔ کاه . کاهربا. کهربا. جذب کننده و بسوی خود کشنده ٔ قطعات کاه و خاشاک سبک : تا چو بیجاده نباشد به نکورنگی سنگ تا چو یاقوت ن
کوندهلغتنامه دهخداکونده . [ ک َ وَ دَ / دِ ] (اِ) جوالی بود که کاه در آن پر کنند و آن بر مثال دام باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 506). چیزی باشد از گیاه بافته همچون دام که کاه بدا
کاهربالغتنامه دهخداکاهربا. [ رُ ] (اِ مرکب ) رباینده ٔ کاه . جذب کننده به سوی خود. کشنده ٔ کاه و خاشاک سبک . کهربا. قهروا معرب آن است . صمغ درخت جوزی است خاص و بعضی گویند صمغ درخت
غلیتهلغتنامه دهخداغلیته . [ غ َ ت َ / ت ِ ] (اِ) گیاهی باشد که از آن بمانند جوال چیزی سازند و بدان کاه و پنبه و امثال آن کشند. (برهان قاطع). گیاهی بود مانند گیاه حصیر که بتابند و