کاهل آبادلغتنامه دهخداکاهل آباد. [ هََ ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان که دارای 50 تن سکنه است ، آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله ، حبوب و لبنیات است . (از فرهنگ جغ
کامل آبادلغتنامه دهخداکامل آباد. [ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سراجو بخش مرکزی شهرستان مراغه .واقع در 12هزارگزی خاور مراغه و چهارهزارگزی راه شمال ارابه رو مراغه به قره آغاج . ناحی
کامل آبادلغتنامه دهخداکامل آباد. [ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چایپار بخش قره ضیاءالدین شهرستان خوی . واقع در نه هزارگزی شمال قره ضیاءالدین 3500هزارگزی خاور شوسه ٔ قره ضیاءالدین ب
کاظم آباد کاللغتنامه دهخداکاظم آباد کال . [ ظِ ] (اِخ ) دهی از دهستان دربقاضی بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور واقعدر 15هزارگزی جنوب نیشابور. جلگه و شوره زار و دارای 118 تن سکنه است . قنات دار
علی آباد کاللغتنامه دهخداعلی آباد کال . [ ع َ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دربقاضی بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور واقع در 12 هزارگزی جنوب نیشابور. ناحیه ای است کویر و شوره زار، و دارای 37
فتح آباد کاللغتنامه دهخدافتح آباد کال . [ ف َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دربقاضی بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور که در 12 هزارگزی جنوب نیشابور قرار دارد. جایی شوره زار و دارای 180 تن سکنه اس
چمندلغتنامه دهخداچمند. [ چ َ م َ ] (ص ) اسب کندرفتار و کاهل را گویند. (برهان ). اسب جمام کندرفتار. (از انجمن آرا) (از آنندراج ). اسب کندرفتار. (ناظم الاطباء). اسب کاهل چابک خوار
کوشالغتنامه دهخداکوشا. (نف ) جد و جهد کننده و کوشش نماینده . (ناظم الاطباء). کوشنده . سعی کننده . مقابل تنبل و کاهل . (فرهنگ فارسی معین ). ساعی . جاهد. جادّ. مُجِدّ. جهدکننده در
آفتابلغتنامه دهخداآفتاب . (اِ مرکب ) (از: آف ، مِهر، خور + تاب ، فروغ ، نور) نور شمس . خورشید. مقابل سایه : شخصی نه چنان کریه منظرکز زشتی او خبر توان دادوآنگه بغلی نعوذباﷲمردار ب
کملغتنامه دهخداکم . [ ک َ ] (ص ، ق ) اندک باشد که در مقابل بسیار است . (برهان ) (آنندراج ). اندک و قلیل . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین ). قلیل . نذر. یسیر. اندک . نزیر.
اهللغتنامه دهخدااهل . [ اَ ] (ع ص ، اِ) شایسته و سزاوار. (مؤید الفضلاء) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گویند: هو اهل لکذا. واحد و جمع در آن یکسان است . ج ، اهلون و اهالی و آها