کانونفرهنگ مترادف و متضاد۱. انجمن، باشگاه، پاتوق، جمعیت، کلوب، لنگر، محفل، مرکز ۲. آتشدان ۳. روش، قاعده
focusesدیکشنری انگلیسی به فارسیتمرکز، کانون، مرکز توجه، مرکز، فاصله کانونی، قطب، کانون عدسی، نقطه تقاطع، متمرکز کردن، متمرکز کردن توجه، بکانون اوردن، میزان کردن
focusدیکشنری انگلیسی به فارسیتمرکز، کانون، مرکز توجه، مرکز، فاصله کانونی، قطب، کانون عدسی، نقطه تقاطع، متمرکز کردن، متمرکز کردن توجه، بکانون اوردن، میزان کردن
عدسی بیکانونafocal lensواژههای مصوب فرهنگستاننوعی عدسی با توان همگرایی صفر که کانونهای آن در فاصلۀ بینهایت قرار دارند
کانونفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. محل گردآمدن گروهی با هدف خاص؛ انجمن.۲. مرکز.۳. (فیزیک) نقطهای در آینه یا عدسی که پرتوهای نور در آن به هم میرسند.۴. [قدیمی] آتشدان؛ آتشخانه؛ منقل؛کوره.۵. [