کام گیرندهلغتنامه دهخداکام گیرنده . [ رَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) گیرنده ٔ کام . نایل شونده . موفق . رجوع به گیرنده کام شود.
گیرنده کاملغتنامه دهخداگیرنده کام . [ رَ دَ / دِ ] (ص مرکب ) کام گیرنده . کام گیر. موفق . رجوع به کام گیرنده شود : چنین داد پاسخ که ای نیکنام بلنداختر و گرد و گیرنده کام .فردوسی .
گیرنده کاملغتنامه دهخداگیرنده کام . [ رَ دَ / دِ ] (ص مرکب ) کام گیرنده . کام گیر. موفق . رجوع به کام گیرنده شود : چنین داد پاسخ که ای نیکنام بلنداختر و گرد و گیرنده کام .فردوسی .
چینلغتنامه دهخداچین . (نف ) مخفف چیننده . رجوع به چیننده و نیزرجوع به ترکیبات ذیل در معانی و ردیفهای خود شود.- پاورچین پاورچین رفتن ؛ قدم آهسته و یواش رفتن . با تأنی و طمأنی
شتللغتنامه دهخداشتل . [ ش َ ت َ ] (اِ) مخفف شتلی . آن قسمت از زری که از قمار برده باشند و به حاضران مجلس دهند. (از برهان ). آنچه حریف برده از برد خود به حضار مجلس قمار دهد. در
جستنلغتنامه دهخداجستن . [ ج ُ ت َ ] (مص ) یافتن . (بهارعجم ) (آنندراج ) (برهان ). یافتن و پیدا کردن . (فرهنگ فارسی معین ). یافتن و گم کرده را پیدا کردن . (ناظم الاطباء). در تداو