کامپانی له هسدنلغتنامه دهخداکامپانی له هسدن . [ نْی ْ ل ِ هَِ دَ ] (اِخ ) مرکز ناحیه ای در پادگاله از ایالت مونتریل که دارای 1070 تن سکنه است .
کامپانی د روملغتنامه دهخداکامپانی د روم . [ نْی ْ دُ رُ ] (اِخ ) ناحیه ای است در جنوب تیبر به ایتالیا مقابل لاتیوم ناحیه ای است حاصلخیز. سابقاً مالاریاخیز بوده است .
کمپانیفرهنگ انتشارات معین(کُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - شرکتی که برای تجارت یا صن عت تشکیل شود. 2 - اشخاصی که با وجود شراکت در سرمایه نام آنان در عنوان بنگاه درج نمی شود. (فره ).
کامرانیفرهنگ مترادف و متضاد۱. خوشگذرانی، خوشی، عیاشی، کامجویی ۲. کامروایی، کامیابی ۳. سعادت، نیکبختی ≠ ناکامی
زماملغتنامه دهخدازمام . [ زِ ] (ع اِ) مهار و رشته که در جوف بینی شتر بندند و بر وی مهار بندند. ج ، ازمة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از فرهنگ فارسی معین ).
دیدارلغتنامه دهخدادیدار. (اِمص ) دید. دیدن . رؤیت کردن . ترجمه ٔ رؤیت . (برهان ). نگاه کردن . نگریستن . مشاهده . نظر : ز دیدار خیزدهمه آرزوی ز چشم است گویند ژردی گلوی . ابوشکور
کاپیتولاسیونلغتنامه دهخداکاپیتولاسیون . [ ت ُ ی ُ ] (فرانسوی ، اِ) کاپیتلاسیون . حقی که به اتباع خارجیان در مملکتی دهند مبنی بر اینکه در محاکم خود آن مملکت محاکمه نشوند، بلکه در محاکم م
ملمعلغتنامه دهخداملمع. [ م ُ ل َم ْ م َ ] (ع ص ) اسب ابرش و چپار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اسب و جز آن که در بدنش خالها و لکه هایی مخالف رنگ اصلی بدن آن باشد. (
رشحه ٔ اصفهانیلغتنامه دهخدارشحه ٔ اصفهانی . [ رَ ح َ ی ِ اِ ف َ ] (اِخ ) یا رشحه بیگم ، دختر هاتف اصفهانی و زوجه ٔ میرزا علی اکبر نظیری . هدایت گوید: از موزونان و متوسطان آن شهر ارم بهر ب