کامولغتنامه دهخداکامو. (اِ) نوعی کرک است که در ترکی کامی گویند. (شعوری ج 2 ص 256) : درخور ریش سفیدست چو شیخان کامووان سیه بره سیه ریش بخاطر میدار. نظام قاری (دیوان البسه ص 12).ی
کامولغتنامه دهخداکامو. (اِخ ) دهی است از دهستان جوشقان بخش مسیمه ٔشهرستان کاشان . واقع در 26 هزارگزی شمال خاور مسیمه . ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر و 1900 تن سکنه دارد از 29 ر
کامونلغتنامه دهخداکامون . (اِ) زیره و یا گیاه آن . (ناظم الاطباء). کمون . معرب خامون . رجوع به کمون شود.
کامونیلغتنامه دهخداکامونی . (اِ) انگور روباه و تاجریزی سیاه که عنب الثعلب مجنن نیز گویند. (ناظم الاطباء).
کاموسلغتنامه دهخداکاموس . (اِخ ) دهی است از روستاهای اصفهان و شیخ زین الدین عبدالسلام کاموسی از آنجا بوده است . (آنندراج ).
کاموس گیرلغتنامه دهخداکاموس گیر. (نف مرکب ) گیرنده ٔ کاموس کشانی پادشاه سنجاب : کمندافکن آن گرد کاموس گیرکه گاهی کمند افکند گاه تیر. فردوسی .و رجوع به ولف و کاموس در همین لغت نامه شو