کامرانی یافتنلغتنامه دهخداکامرانی یافتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) غلبه و پیروزی یافتن . پیروز شدن : زهی بر خِرد یافته کامکاری زهی بر هنر یافته کامرانی . فرخی .گهی فرخ سروش آسمانی دلش دادی که
کامرانیفرهنگ مترادف و متضاد۱. خوشگذرانی، خوشی، عیاشی، کامجویی ۲. کامروایی، کامیابی ۳. سعادت، نیکبختی ≠ ناکامی
کامرانیلغتنامه دهخداکامرانی . (حامص مرکب ) سعادت و اقبال . نیک بختی و بختیاری و بهره مندی . (ناظم الاطباء). بمراد بودن : بنفزایدش کامرانی و گنج بود شادمان در سرای سپنج . فردوسی .ای
کامرانی کردنلغتنامه دهخداکامرانی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) زندگانی کردن با عیش و عشرت از روی میل و خواهش . (ناظم الاطباء) : هر آنکو به ما شادمانی کندابر مردم او کامرانی کند. فردوسی .
کامگاری یافتنلغتنامه دهخداکامگاری یافتن . [ ت َ] (مص مرکب ) پیروزی یافتن . غلبه یافتن : زهی بر خرد یافته کامگاری زهی بر هنر یافته کامرانی . فرخی .ترا بند کردند تا دیو بر تونیابد دگر قدرت
بیوفتادنلغتنامه دهخدابیوفتادن . [ دَ ] (مص ) افتادن . افتیدن . اوفتادن . رجوع به افتادن و مترادفات آن شود.- از پای بیوفتادن ؛ از پای افتادن . زمین گیر شدن . ناتوان گشتن : بیوفتادم
خوشدلیلغتنامه دهخداخوشدلی . [ خوَش ْ / خُش ْ دِ ] (حامص مرکب ) دلخوشی . شادی . شادمانی . نشاط. خرمی . شنگی . عشرت : در عمر تنم به خوشدلی زیست آگاه نشدکه عاشقی چیست . امیرحسینی ساد
دل دادنلغتنامه دهخدادل دادن . [ دِ دَ ] (مص مرکب ) عاشق شدن . دلداده گشتن . علاقه یافتن . فریفته شدن . دوستدار کسی یاچیزی شدن . گرم الفت گردیدن . (آنندراج ) : نکشم ناز ترا و ندهم د
دولتلغتنامه دهخدادولت . [ دَ / دُو ل َ ] (ع اِ) ثروت و مال . نقیض نکبت . مال اکتسابی و موروثی . (ناظم الاطباء). مال . مال و ظفر را دولت بدان سبب گویند که دست به دست میگردد. (از