کامجوفرهنگ مترادف و متضادخوشگذران، عشرتطلب، عیاش، کامران، کامروا، کامطلب، مرادطلب هوسران، هوسباز ≠ نامراد
کامجولغتنامه دهخداکامجو. (نف مرکب ) جوینده ٔ تمتع و عیش و عشرت . (ناظم الاطباء). رجوع به کامجوی شود : وصل زن هرچند باشد پیش مرد کامجوروح راحت را کفیل و نقد عشرت را ضمان .اوحد سبز
کامجویلغتنامه دهخداکامجوی . (نف مرکب ) کامران . (آنندراج ). کامروا. کامیاب . برمراد و آرزو رسیده . طالب آمال و امانی : اگر دادده باشی ای نامجوی شوی بر همه آرزو کامجوی . فردوسی .ام
کامجونیاواژهنامه آزادیعنی. کسانی که در پی زندگی شیرین هستند و برای کسانی که دوستش. دارید همه کاری میکنند
کامروفرهنگ نامها(تلفظ: kāmro) (کام = خواست ، اراده ، قصد + رو) ، به کام رونده ؛ ویژگی آن که به خواست و اراده خود حرکت میکند ؛ (به مجاز) دارای اراده .
کامجویلغتنامه دهخداکامجوی . (نف مرکب ) کامران . (آنندراج ). کامروا. کامیاب . برمراد و آرزو رسیده . طالب آمال و امانی : اگر دادده باشی ای نامجوی شوی بر همه آرزو کامجوی . فردوسی .ام
تُرَاوِدُفرهنگ واژگان قرآندرخواست کامجويي مي کند-خلاف اراده طرف مقابل را اراده مي کند(در اصل از کلمه رود به معناي تردد و آمد و شد کردن به آرامي است )
رَاوَدَتْنِيفرهنگ واژگان قرآنتو ازمن خواهش کردي (درعبارت "رَاوَدَتْنِي عَن نَّفْسِي "يعني ازمن درخواست کامجويي کردي)
رَاوَدُوهُفرهنگ واژگان قرآنازاو خواستند (چون به همراه عبارت "عَن ضَيْفِهِ " آمده يعني ازاودرخواست کامجويي از مهمانانش را کردند)