کالوسلغتنامه دهخداکالوس . (ص ) مردم خربط. (فرهنگ اسدی ). نادان و ابله و بی عقل و احمق باشد. (برهان ) (از آنندراج ). کودن . بی خرد : ملول مردم ، کالوس بی محل باشدمکن نگارا! این خو
کالوسفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهابله؛ نادان: ◻︎ ملول مردم کالوس بیمحل باشد / مکن نگارا، این خوی و طبع را بگذار (ابوالمؤید بلخی: شاعران بیدیوان: ۵۹).
کالوسیهلغتنامه دهخداکالوسیه . [ سی ی ِ ](اِخ ) ده کوچکی است از دهستان ای تیوند بخش مرکزی شهرستان شوشتر که در 82هزارگزی جنوب خاوری شوشتر و 4هزارگزی باختر شوسه ٔ مسجد سلیمان به هفتگل
کالوسکلغتنامه دهخداکالوسک . (اِ) باقلا را گویند. (برهان ) (شعوری ج 2 ورق 248). به فارسی باقلی است . (فهرست مخزن الادویه ). فول . باقالی . باقلی .
حقه ٔ کالوسلغتنامه دهخداحقه ٔ کالوس . [ ح ُق ْ ق َ / ق ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) یکی از سی لحن باربد و نام نوائی از موسیقی : چو قند از حقه ٔ کالوس دادی شکر کالای او را بوس دادی
کالوسیهلغتنامه دهخداکالوسیه . [ سی ی ِ ](اِخ ) ده کوچکی است از دهستان ای تیوند بخش مرکزی شهرستان شوشتر که در 82هزارگزی جنوب خاوری شوشتر و 4هزارگزی باختر شوسه ٔ مسجد سلیمان به هفتگل
کالوسکلغتنامه دهخداکالوسک . (اِ) باقلا را گویند. (برهان ) (شعوری ج 2 ورق 248). به فارسی باقلی است . (فهرست مخزن الادویه ). فول . باقالی . باقلی .
حقه ٔ کالوسلغتنامه دهخداحقه ٔ کالوس . [ ح ُق ْ ق َ / ق ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) یکی از سی لحن باربد و نام نوائی از موسیقی : چو قند از حقه ٔ کالوس دادی شکر کالای او را بوس دادی