کالنجارلغتنامه دهخداکالنجار. [ ل َ ] (اِ مرکب ) کالیجار. کارزار. صاحب آنندراج گوید: در فرهنگ جهانگیری کالنجار را بمعنی کارزار نوشته و گفته است که لهجه ٔ گیلانی است و از این قرار اب
کالنجارلغتنامه دهخداکالنجار. [ ل َ] (اِخ ) ظاهراً کوتاه شده ٔ ابوکالنجار و یا به تعبیر صحیحتر ابوکالیجار و آن نام چند نفر از ملک زادگان آل بویه و آل کاکو و ملوک دیلم بوده است . (از
جامع یزدلغتنامه دهخداجامع یزد. [ م ِ ع ِ ی َ ] (اِخ ) مسجدی است قدیمی در یزد. مؤلف مرآت البلدان آرد: گویند ابتدا سلطان علاءالدوله گرشاسب بن علی بن فرامرزبن سلطان علاءالدوله کالنجار
کالیجارلغتنامه دهخداکالیجار. (اِخ ) صورت مخففی ازنام ابوکالیجار حاکم دیلمی فارس و کرمان . در بعض کتب تاریخ کالیجار بصورت کالنجار، و ابوکالیجار بصورت ابوکالنجار نیز ضبط شده است . بر
اسرائیللغتنامه دهخدااسرائیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن سلجوق . خوندمیر در حبیب السیر آرد: در بعض کتب معتبره مسطور است که چون سلطان محمود غزنوی بر حال آل سلجوق مطلع شد ایلچی فرستاد و التما
درحاللغتنامه دهخدادرحال . [ دَ] (ق مرکب ) فی الفور. فی الحال . (آنندراج ). فوراً. فی الوقت . فی وقته . بی درنگ . اندرزمان . (یادداشت مرحوم دهخدا). همان دم . همان ساعت . درحین . ه
دردزدهلغتنامه دهخدادردزده .[ دَ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) دارای درد. دردمند. مریض . علیل . خسته . بیمار. رنجور. (ناظم الاطباء). آفت رسیده . دردناک . (آنندراج ). دردرسیده . درددیده