کافورلغتنامه دهخداکافور. (اِخ ) دهی است از دهستان زیرکوه بخش قاین شهرستان بیرجند 83هزارگزی شمال خاوری قاین کوهستانی و گرمسیر است سکنه ٔ آن 65 تن است . زمینش از آب چشمه مشروب میشو
کافوردملغتنامه دهخداکافوردم . [ دَ ] (ص مرکب ) کافوربار. کنایه از ابر برف بار : کافور و پیل اینک به هم پیل دمان کافوردم کافور هندی بر شکم بر دفع گرما ریخته .خاقانی .
لسانلغتنامه دهخدالسان . [ ل ِ ] (ع اِ) زبان . زفان . مفصل . مِذرَب . (منتهی الارب ). گوشت پاره ٔ متحرکی که درون دهان واقع است : به لسانش نگر که چون بلسان روغن دیریاب میچکدش . خا
کپورلغتنامه دهخداکپور. [ ] (اِ) به هندی اسم کافور است . (مخزن الادویه ). کبور. || اسم هندی کهرباست . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).