کافرستانلغتنامه دهخداکافرستان . [ ف ِ / ف َ رِ ] (اِ مرکب ) محل سکونت کافران . (آنندراج از بهار عجم ). کشوری که ساکنین آن کافر باشند. (ناظم الاطباء) : معتصم روزی برنشسته بود با غلام
کافرستانلغتنامه دهخداکافرستان . [ ف ِ رِ ] (اِخ ) ناحیه ٔ کوهستانی در شمال شرقی افغانستان . سکنه ٔ آنجا را کافر و سیاه پوش خوانند و آنان از نژاد ایرانی باشند. (قاموس الاعلام ترکی ).
کارستانلغتنامه دهخداکارستان . [ رِ ] (اِ مرکب ) کارسان . حکایت . تاریخ . ترجمه . شرح حال : هزاراسب را از آن [ از نامه ٔ گشتاسب ] خشم آمد و نامه کرد بگشتاسب در جواب او، و اندر آن پی
کارستانلغتنامه دهخداکارستان . [ رِ ] (اِخ ) نام کتابی بوده از کتب شاه اردشیر بابکان مشتمل بر حکمت و حقایق خداپرستی و ایزدشناسی و آن را کارنامه میخوانده اند. (انجمن آرا) (آنندراج ).
کافرتانلغتنامه دهخداکافرتان . [ ف ِ رَ ] (ع اِ) دو سرین یا گوشت بالای دو ران . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دو کپل .
رامکندلغتنامه دهخدارامکند. [ ک َ ] (اِخ ) نام کوهی است در سرزمین کافرستان واقع در شمال خاوری افغانستان که بلندی مرتفعترین نقطه ٔ قله ٔ آن 4239 گز میباشد. (از قاموس الاعلام ترکی ج
ابونصرلغتنامه دهخداابونصر. [ اَ ن َ ] مملان بن ابومنصور وهسودان بن مملان از پادشاهان شدادی آذربایجان در قرن پنجم هجری و ممدوح قطران شاعر تبریزی . اصل این سلسله از نژاد عرب و از نس
داد ستاندنلغتنامه دهخداداد ستاندن . [ س ِ دَ ] (مص مرکب ) حق خود گرفتن . داد ستدن : کیست که گوید ترا نگر نخوری می می خور و داد طرب ز مستان بستان . ابوحنیفه ٔ اسکافی .بشعر داد بدادیم د
کابللغتنامه دهخداکابل . [ ب ُ ] (اِخ ) (نهر...) نام نهری است در افغانستان در حدود صد هزارگزی مغرب کابل ، از دامنه های «کوه بابا» سرچشمه گرفته اول بنام «جوی شیر» بسوی مشرق روان گ
لج کردنلغتنامه دهخدالج کردن . [ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ستیزه کردن . لجاج کردن . لجاجت کردن . ستهیدن . رجوع به لج و لجاج شود : او [مؤذن بدآواز] ستیزه کرد و لج بی احترازگفت در کافر