کاغذیلغتنامه دهخداکاغذی . [ غ َ ] (اِخ ) حسین بن ناصر کاغذی مکنی به ابوعلی و معروف به دهقان از محدثان سمرقند و سازنده ٔ یکنوع کاغذ خوب بوده است . رجوع به الانساب سمعانی شود.
کاغذیلغتنامه دهخداکاغذی . [ غ َ ] (اِخ ) حامدبن جعفر صوفی کاغذی مکنی به ابواحمد از مردم نیشابور است . وی به سال 353 به سجستان رفت و خطیب آن ناحیه شدو به سال 356 درگذشت . رجوع به
کاغذیلغتنامه دهخداکاغذی . [ غ َ ] (اِ) نوعی از کبوتران نقش است . (معیرالممالک مجله ٔ یغما سال دهم ص 561).
کاغذین باغلغتنامه دهخداکاغذین باغ .[ غ َ ] (اِ مرکب ) تختهای گل کاغذ که در شادیها و جشن عروسیها سازند. (بهار عجم ) (آنندراج ) : کاغذین باغم سراپا چون نباشم زخمدارجز بریدن نیست کردار چ
کاغذین جامهلغتنامه دهخداکاغذین جامه . [ غ َ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) کنایه از عجز و بیچارگی باشد. (برهان ) (انجمن آرا). درماندگی . (ناظم الاطباء). || تظلم . (برهان ) (ناظم الاطباء) (انجم
کاغذینلغتنامه دهخداکاغذین . [ غ َ ] (ص نسبی ) منسوب به کاغذ و هر چیز ساخته شده از کاغذ. (ناظم الاطباء). کاغذی : همچو دف کاغذینش پیراهن همچو چنگش پلاس بین شلوار. خاقانی .- کاغذین س
کاغذین پیرهنلغتنامه دهخداکاغذین پیرهن . [ غ َ هََ ] (اِ مرکب ) کاغذین جامه . (آنندراج ). پیرهنی که از کاغذ ساخته باشد : ز خوبان داد میخواهم فغانی مهربانی کوکه سازد کاغذین پیراهن از طوما