کاشهفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهیخ نازک روی آب: ◻︎ گرفت آب کاشه ز سرمای سخت / چو زرینورق گشت برگ درخت (عمعق: ۱۹۵).
کاشهلغتنامه دهخداکاشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ) کاژ. (جهانگیری ). بمعنی کازه است و آن خانه ای باشد علفی که بر کنار کشت و زراعت سازند. (برهان ). رجوع به کازه شود. کومه . رجوع به کومه
کاشهلغتنامه دهخداکاشه . [ ش ِ ] (فرانسوی ، اِ) مثل کبسول . رجوع به کبسول شود. ظرف خرد برای بلعیدن دواهای بدمزه . بسته ٔ مخصوصی که دوادر آن ریزند و کوچک سازند تا بتوان بحلق فرو ب
کاشحلغتنامه دهخداکاشح . [ ش ِ] (ع ص ) دشمنی پنهان دارنده و دور از دوستی . الحدیث : افضل الصدقة علی ذی الرحم الکاشح . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دشمنی پنهانی . (دهار). دشمنی
کاهلغتنامه دهخداکاه . (اِ) هندی باستان کاشه ، پهلوی کاه ، کردی که . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). علف خشک را گویند. (برهان ). ساقه ٔ گندم و جو خشک شده و در هم کوفته . قطعات خشک ساقه
ختمدیکشنری عربی به فارسیمهر , خاتم , کپسول , پهن , کاشه , رک گو , بي پرده حرف زن , رک , بي پرده , صريح , نيرومند , مجاني , چپانيدن , پرکردن , اجازه عبور دادن , مجانا فرستادن , معاف کرد
یخفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهآبیکه از شدت سردی بسته و سفت شده باشد؛ هسر؛ هسیر؛ هتشه؛ کاشه. یخ بستن: (مصدر لازم) منجمد شدن آب یا چیز دیگر از شدت سردی؛ فسرده شدن. یخ کردن: (مصدر لازم)۱. سرد