کاشفلغتنامه دهخداکاشف . [ ش ِ ] (اِخ ) یکی از شعرای ایران است . وی «قاضی محمد شریف » شهرت داشته ، و شغلش قضاوت بوده است ، از اوست :ز مژگان خونین خود شرمسارم چو صاحب مصیبت ز دست
قطبلغتنامه دهخداقطب . [ ق ُ ] (ع اِ)تیزی پیکان . (لسان العرب ). || مهتر و سردار قوم که مدار کار بر وی باشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). سپهسالار. (منتهی الارب ). صاحب الجیش
اشاعرةلغتنامه دهخدااشاعرة. [ اَ ع ِ رَ ] (اِخ ) ج ِ اشعری ، بمعنی پیرو طریقه ٔ مخصوص اشعریان . اساس طریقه ٔ اشاعره از تعلیمات جهمیه مایه گرفت و در اواخر قرن سوم یا اوائل قرن چهارم
لقمانلغتنامه دهخدالقمان . [ ل ُ ] (اِخ )لقمان حکیم ، مکنی به ابوسعد. (منتهی الارب ). صاحب مجمل التواریخ و القصص آرد: چون دوازده سال از مملکت داود برفت خدای تعالی لقمان را حکمت دا
نقشلغتنامه دهخدانقش . [ ن َ ] (ع اِ) صورت . (آنندراج ) (از بهار عجم ) (ناظم الاطباء). تصویر. رسم . ترسیم . شبیه صورت و شکل . توخش . (ناظم الاطباء). شبیه . تمثال : بت اگر چه لطی
اضافةلغتنامه دهخدااضافة. [ اِ ف َ ] (ع مص ) اضافه . اضافت . گریختن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). || ترسیدن و پرهیز کردن از کسی . (منتهی الارب