کاسنیلغتنامه دهخداکاسنی . (اِ) کسنه . کسنی . (برهان ). کاشنی . (هرمزدنامه ص 90). گیاهی که به تازی هندبا گویند و قسمی از آن دوائی و قسمی مزروع و برگهای آن مأکول . (ناظم الاطباء). از انواع زبانه گلی ها و دارای گلهای آبی رنگ و برگهای بریده که بسیار تلخ است و بعض
کاسنیلغتنامه دهخداکاسنی . [ س َ ] (ص نسبی ) مردمی را گویندکه بقریه ٔ کاسن منسوبند که قریه ای است از قرای سمرقند. (برهان ). منسوب به قریه ٔ کاسن . (ناظم الاطباء).
کاسینیلغتنامه دهخداکاسینی . (اِخ ) قاسینی . (قاموس الاعلام ترکی ). خانواده ٔ منجم و نقشه کش فرانسوی که در اصل ایتالیائی بودند و سهم مهمی در تثبیت نقشه های علمی که در فرانسه تدارک شده دارند. از این خانواده اند:ژان دومینیک (1625 - 1
هندباءدیکشنری عربی به فارسیکاسني دشتي , کاسني تلخ , قاصدک (گياه خودرو و داراي گلهاي زرد روشن) , کاسني فرنگي , هنديا , کاسني سالا دي , انديو0
کاسنیلغتنامه دهخداکاسنی . (اِ) کسنه . کسنی . (برهان ). کاشنی . (هرمزدنامه ص 90). گیاهی که به تازی هندبا گویند و قسمی از آن دوائی و قسمی مزروع و برگهای آن مأکول . (ناظم الاطباء). از انواع زبانه گلی ها و دارای گلهای آبی رنگ و برگهای بریده که بسیار تلخ است و بعض
کاسنیلغتنامه دهخداکاسنی . [ س َ ] (ص نسبی ) مردمی را گویندکه بقریه ٔ کاسن منسوبند که قریه ای است از قرای سمرقند. (برهان ). منسوب به قریه ٔ کاسن . (ناظم الاطباء).
کاسنیفرهنگ فارسی عمیدگیاهی خودرو با برگهای کرکدار، ساقهای کوتاه، و گلهای آبی که ریشه، برگ، و دانۀ آن مصرف دارویی دارد؛ تلخک؛ تلخجوک؛ تلخجکوک؛ انگوپا؛ انوپا؛ هندبید. Δ هرگاه دانههای تلخ آن با گندم مخلوط و آرد شود طعم آرد را تلخ میکند.
کاسنیفرهنگ فارسی معین(اِ.) گیاهی است علفی و پایا از تیرة مرکبان که در حقیقت سردستة این تیره است . دارای ساقة خشن و برگ های تلخ مزه و پوشیده از کرک . گل های آبی و گاه سفید و قرمز دارد. برگ های این گیاه در تداوی بیماران مبتلا به تب نوبه مورد استفاده قرار می گیرد، تلخک .
کاسنیلغتنامه دهخداکاسنی . (اِ) کسنه . کسنی . (برهان ). کاشنی . (هرمزدنامه ص 90). گیاهی که به تازی هندبا گویند و قسمی از آن دوائی و قسمی مزروع و برگهای آن مأکول . (ناظم الاطباء). از انواع زبانه گلی ها و دارای گلهای آبی رنگ و برگهای بریده که بسیار تلخ است و بعض
کاسنیلغتنامه دهخداکاسنی . [ س َ ] (ص نسبی ) مردمی را گویندکه بقریه ٔ کاسن منسوبند که قریه ای است از قرای سمرقند. (برهان ). منسوب به قریه ٔ کاسن . (ناظم الاطباء).
آب کاسنیلغتنامه دهخداآب کاسنی . [ ب ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آبی که از کوفتن و فشردن برگ کاسنی حاصل کنند مداوا را.
مکاسنیلغتنامه دهخدامکاسنی . [ م ُ س َ ] (اِ) به لغت مراکش ، نوکرهای خاندان سلطنت . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
کاسنیفرهنگ فارسی عمیدگیاهی خودرو با برگهای کرکدار، ساقهای کوتاه، و گلهای آبی که ریشه، برگ، و دانۀ آن مصرف دارویی دارد؛ تلخک؛ تلخجوک؛ تلخجکوک؛ انگوپا؛ انوپا؛ هندبید. Δ هرگاه دانههای تلخ آن با گندم مخلوط و آرد شود طعم آرد را تلخ میکند.