کوژپشتیلغتنامه دهخداکوژپشتی . [ پ ُ ] (حامص مرکب ) کوزپشتی . (فرهنگ فارسی معین ). حَدَبه . حَدَب . احدباب . احدیداب .تحادب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پشت خمیدگی . خمیده پشتی . و رجوع به کوژپشت ، کوزپشت و کوزپشتی شود.
کاستیلغتنامه دهخداکاستی . (حامص ) نقصان و کم شدگی . نقص . منقصت : که ای برتر از کژّی و کاستی بهی زان فزاید که تو خواستی . فردوسی .چنین گفت موبدبه شاه جهان که آن گور دیوی بد اندر نهان که بهرام را خواند ازراستی پدید آرد ان
کاستیلغتنامه دهخداکاستی . (حامص ) نقصان و کم شدگی . نقص . منقصت : که ای برتر از کژّی و کاستی بهی زان فزاید که تو خواستی . فردوسی .چنین گفت موبدبه شاه جهان که آن گور دیوی بد اندر نهان که بهرام را خواند ازراستی پدید آرد ان
کاستیدیکشنری فارسی به انگلیسیblemish, defect, deficiency, demerit, disadvantage, disfigurement, drawback, failing, failure, fault, flaw, imperfection, limitation, need, poverty, shortcoming
کاستیلغتنامه دهخداکاستی . (حامص ) نقصان و کم شدگی . نقص . منقصت : که ای برتر از کژّی و کاستی بهی زان فزاید که تو خواستی . فردوسی .چنین گفت موبدبه شاه جهان که آن گور دیوی بد اندر نهان که بهرام را خواند ازراستی پدید آرد ان