پخته کارلغتنامه دهخداپخته کار. [ پ ُ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) کارآمد. ضَنَن ، مرد دلاور پخته کار. (منتهی الارب ).
پخته کاولغتنامه دهخداپخته کاو. [ پ ُ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) ادویه ای را گویند که درآب بجوشانند و بدن بیمار را بدان بشویند. اسپرم آب .(جهانگیری ). نَطول . (مهذب الاسماء) (جهانگیری )
کارلغتنامه دهخداکار. (اِ) آنچه از شخص یا چیزی صادر گردد و آنچه شخص خود را بدان مشغول سازد و فعل و عمل وکردار. (ناظم الاطباء). آنچه کرده و بجا آورده شود که الفاظ دیگرش عمل و فعل
پختهلغتنامه دهخداپخته . [ پ ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف )مطبوخ . قدیر که به آتش گرم و نرم شده باشد سهولت خوردن و هضم را. با حرارت قابل خوردن شده : عمری ای نابکار چون غلبه روی چونانکه پخ
underdoneدیکشنری انگلیسی به فارسیزیر پا گذاشتن، از کار کم گذاردن، قصور کردن، نیم پخته کردن، نیم پز کردن