کار داشتنلغتنامه دهخداکار داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) عمده و اصل و مهم بودن . اصل کار بودن : کار کن کار،بگذر از گفتارکاندرین راه کار دارد کار . سنائی . || با کسی معامله داشتن . (آنندر
کار آمدنلغتنامه دهخداکار آمدن . [ م َ دَ ](مص مرکب ) درخور بودن . سر و کار داشتن : بدینجا گر اسفندیار آمدی سپه را بدین دشت کار آمدی . فردوسی . || شغلی پیش آمدن . واقعه ای اتفاق افتا
معاملت داشتنلغتنامه دهخدامعاملت داشتن .[ م ُ م َ ل َ / م ُ م ِ ل َ ت َ ] (مص مرکب ) خرید و فروش و داد و ستد داشتن . || سر و کار داشتن . نظر داشتن . علاقه داشتن دلبستگی داشتن : یکی را از
اشغاللغتنامه دهخدااشغال . [ اِ ] (ع مص ) در کار داشتن کسی را. لغت ردی است یا کم یا جید و فصیح . (منتهی الارب ). و آن لغتی جَیّد و بقولی ردی است . در ردی بودن این لغت گویند صاحب ب
پشت کارلغتنامه دهخداپشت کار. [ پ ُ / پ ُ ت ِ ] (اِ مرکب ) قوه ٔ به انجام رسانیدن کاری آغازکرده . پایداری در اتمام عملی . || تکیه گاه . معتمد: و عزالدین حسین خرمیل که والی هراة بود