غملغتنامه دهخداغم . [ غ َ ] (ازع ، اِ) مخفف غَم ّ. رجوع به همین کلمه شود. این لفظ عربی است بتشدید میم ، و در فارسی بتخفیف میم استعمال کنند. بدان که در کلمه ٔ مفرد فارسی الاصل
خرکارلغتنامه دهخداخرکار. [ خ َ ] (ص مرکب ) آنکه بسیار کار کند بی ماندگی . سخت پرکار. آنکه بسیار کار کند و مانده نشود. (یادداشت بخط مؤلف ). || کسی که کارش حمل هیزم و خاک کوه با ا
بوتیمارواژهنامه آزادمرغی است سفید که در کنار آب می نشیند ، ماهی خوار و غم خورک هم نامیده شده ، می گویند با وجود تشنگی شدید آب نمی خورد مبادا آّب کم شود ، از این رو آدم بخیل را با
بوتیمارلغتنامه دهخدابوتیمار.(اِ) نام مرغی است که او را غم خورک نیز گویند و او پیوسته در کنار آب نشیند و از غم آنکه مبادا آب کم شود با وجود تشنگی آب نخورد و او را بعربی یمام و بیونا
خرکمانلغتنامه دهخداخرکمان . [خ َ ک َ ] (اِ مرکب ) کمان بزرگ . (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرای ناصری ) (از آنندراج ). کمان . (از شرفنامه ٔ منیری ). || افزاری که کم