کار بر هم زدنلغتنامه دهخداکار بر هم زدن . [ ب َ هََ زَ دَ] (مص مرکب ) خراب کردن کار. (آنندراج ) : دریاب که زد کار جهانی همه بر هم چشم توو عذرش همه این است که مستم .خواجه جمال الدین (از آ
کار بر سر افتادنلغتنامه دهخداکار بر سر افتادن . [ ب َ س َ اُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از پیش آمدن (کار). (آنندراج ) : چنگیزنژادان را چون کار بر سر افتاد سستی نکرده پا قائم کردند. (ملاطغرا در م
کار بر کسی آسان کردنلغتنامه دهخداکار بر کسی آسان کردن . [ ب َ ک َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تسهیل امر بر وی . آسان نمودن امری بر او : غفلت ما کار بر ابلیس آسان کرده است صیدبندان را مدد از صید غافل می
کار بر کسی پوشانیدنلغتنامه دهخداکار بر کسی پوشانیدن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مشتبه کردن امر بر وی : لبس علیه الامر لبساً. (منتهی الارب ).
کار بر کسی تنگ گرفتنلغتنامه دهخداکار بر کسی تنگ گرفتن . [ ب َ ک َ ت َگ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) اجحاف . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). تعضیل . اجحار. (تاج المصادربیهقی ). تزنئه .
کار بر بدنهworking oversideواژههای مصوب فرهنگستانکار بر روی بدنة شناور که در طی آن هم نکات ایمنی کار در ارتفاع و هم احتمال سقوط به آب باید در نظر گرفته شود
زدنلغتنامه دهخدازدن . [ زَ دَ ] (مص ) پهلوی ، ژتن و زتن از ریشه ٔ ایرانی قدیم : جتا، جن . اوستا: گن (بارتولمه 490) (نیبرگ 258). پارسی باستان ریشه ٔ: اَجَنَم ، جَن (کشتن ). هندی
طاقدیسلغتنامه دهخداطاقدیس . (اِخ ) تخت طاقدیس . تخت خسرو پرویز را که از فریدون به وی رسیده بود طاقدیس میگفتند. گویند جمیع حالات فلکی و نجومی در آن ظاهر میشده و آن سه طبقه بوده و د
دنگلغتنامه دهخدادنگ . [ دَ ] (ص ) احمق و بیهوش . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بی خبر و ابله و نادان . (ناظم الاطباء). بی خبر و بی هوش و احمق . (از برهان ).دیوانه و حیران و احمق و
هملغتنامه دهخداهم . [ هََ ] (حرف ربط، ق ) به معنی نیز که به عربی ایضاً گویند. (برهان ). لفظ فارسی است مرادف نیز. صاحب بهار عجم نوشته که فرق در لفظ «نیز» و لفظ «هم » این است که
زخملغتنامه دهخدازخم . [ زَ ] (اِ) این لغت در پهلوی هم بوده است . (از فرهنگ نظام ). پهلوی زخم یا زحم زام کردی افغانی زخم ، بلوچی زخم و زام (شمشیر). (فقه اللغه ٔ هرن ص 652). گیلک