کاریگرلغتنامه دهخداکاریگر. [ گ َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) مزیٌدعلیه کارگر. (غیاث ) (آنندراج ). جلاذی . جلذی . (منتهی الارب ). کارگر. (فرهنگ شاهنامه ). استاد. صنعت کار. مؤثر : یزید [
کاریگرفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهکارگر ماهر؛ صنعتکار: ◻︎ بدانست کاریگر راستگوی / که عیب آورد مرد دانا بر اوی (فردوسی: ۸/۲۹۰).
کاریرفرهنگ انتشارات معین(یِ) [ انگ . ] (اِ.) 1 - سازمانی که کارش برقراری ارتباط تلفنی از راه دور است . 2 - سابقة شغلی .
کارگرگویش اصفهانی تکیه ای: hayâr طاری: hayâr طامه ای: kârager طرقی: hayâr کشه ای: kâregar نطنزی: kârager
شیوه دارلغتنامه دهخداشیوه دار. [ شی وَ / وِ ] (نف مرکب ) شیوه دارنده . دارای سبک و طریقه ٔ خاص در هنر. || اهل حرفت و صناعت و کاریگر و دارای هنر و پیشه ور. (ناظم الاطباء). هنرمند و ص
آباد بوملغتنامه دهخداآباد بوم . (اِ مرکب ) جای آباد : یکی شارسان کرد و آباد بوم برآورد بهر اسیران روم . فردوسی .زتوران و از هند و از چین و روم ز هر کشوری کان بد آباد بوم همی باژ برد
کارگرلغتنامه دهخداکارگر. [ گ َ ] (ص مرکب ،اِ مرکب ) کسی که رنج میبرد و زحمت میکشد. در بند و بست کارها. (ناظم الاطباء). کسی که کاری انجام دهد. (فرهنگ نظام ، ذیل لغت کار). عامل . ر
یلغتنامه دهخدای . [ ی ِ ] [ ای ] (حرف زاید) یکی دیگر از اقسام یاء که مورد بحث کتابهای لغت و دستور واقع شده یاء زاید است . صاحب آنندراج گوید: «و یاء زایده در آخر کلمات درآید ا