کارگزینلغتنامه دهخداکارگزین . [ گ ُ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) رئیس کارگزینی . (فرهنگستان ). رجوع به کارگزینی شود. تعیین کننده ٔ کار خدمت گزاران .
کارزنلغتنامه دهخداکارزن . [ رَ زْ / رْ زَ ] (اِخ )قریه ای است به سمرقند. (معجم البلدان ). قریه ای است به سمرقند و نواحی آن . (انساب سمعانی ورق 470 ب ). درمعجم البلدان این کلمه «براء مفتوحه و زای ساکنه » ودر انساب سمعانی «بسکون
کارزینلغتنامه دهخداکارزین . (اِخ ) (رودخانه ٔ...) آبش شیرین مایل بشوری است آب رودخانه ٔ شور جهرم و آب رودخانه ٔ خضر و آب رودخانه ٔ صیمکان بهم پیوسته چون تنگ کارزین بگذرد آن را رودخانه ٔ کارزین گویند و رجوع به کارزین شود.
کارزینلغتنامه دهخداکارزین . (اِخ ) (قلعه ٔ...) قلعه ٔ کارزین قلعه ای است نه چنان محکم که این دیگر قلاع و گرمسیر سخت است و بر کنار رود ثکان نهاده است و آب دزدی کرده اند که آب قلعه از آنجاست . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 159). بکارزین قلعه ای محکم است و آب دزدکی کرد
کارزینلغتنامه دهخداکارزین . (اِخ ) شهری است به فارس . (انساب سمعانی ورق 470 ب ) (معجم البلدان ). یاقوت این کلمه رابه فتح راء و کسر زاء آورده است . شهری وسط است و گرمسیر و در آنجا درختان خرما بسیار، آبش از رود زکان است و قلعه ٔ محکمی دارد. (از نزهة القلوب چ لیست
اتلمش قورجینلغتنامه دهخدااتلمش قورجین . [ ] (اِخ ) ازسرداران امیرتیمور گورکان . رجوع به حبط2 ص 141، 149،158، 159، <span class="hl"
کارگزینیلغتنامه دهخداکارگزینی . [ گ ُ ] (حامص مرکب ) انتخاب شغل . گزینش کار. استخدام . || (اِ مرکب ) (اداره ٔ...) اداره ای است که در وزارت خانه به کار اعضاء رسیدگی کرده شغل آنها را معین و تغییر مأموریت آنها را مطابق اطلاعات و احتیاج و شایستگی هر یک تعیین مینماید و سابقاً پرسنل نامیده میشد. (فرهن
کارگزینیفرهنگ فارسی عمیدبخشی در ادارات که مسئول نگه داشتن سوابق خدمت کارمندان آن اداره و تغییر مٲموریت آنها است؛ واحد استخدام.
کارگزینیفرهنگ فارسی معین(گُ) (حامص . اِمر.)1 - به کار گماشتن (کسی را). 2 - اداره ای که به کار استخدام ، ماموریت ، ترفیع ، انتقال ، بازنشستگی و سایر امور مربوط به کارمندان و کارکنان یک سازمان می پردازد، ادارة استخدام .
کارگزینیAdjutant General's Corpsواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از ستاد نیروهای مسلح که مجری طرحهای مربوط به مدیریت نیروهای انسانی است * مصوب فرهنگستان اول
رئیسلغتنامه دهخدارئیس . [ رَ ] (ع ص ، اِ) سرور. (دهار). مهتر. (منتهی الارب ). سردار و مهتر قوم . (آنندراج ) (منتخب اللغات ) (غیاث اللغات ) (از اقرب الموارد). سر قوم . (مهذب الاسماء). سر. (کشاف زمخشری ). ج ، رُؤَساء. (اقرب الموارد) (کشاف زمخشری ) (مهذب الاسماء) : گ
کارگزینیلغتنامه دهخداکارگزینی . [ گ ُ ] (حامص مرکب ) انتخاب شغل . گزینش کار. استخدام . || (اِ مرکب ) (اداره ٔ...) اداره ای است که در وزارت خانه به کار اعضاء رسیدگی کرده شغل آنها را معین و تغییر مأموریت آنها را مطابق اطلاعات و احتیاج و شایستگی هر یک تعیین مینماید و سابقاً پرسنل نامیده میشد. (فرهن
کارگزینیفرهنگ فارسی عمیدبخشی در ادارات که مسئول نگه داشتن سوابق خدمت کارمندان آن اداره و تغییر مٲموریت آنها است؛ واحد استخدام.
کارگزینیفرهنگ فارسی معین(گُ) (حامص . اِمر.)1 - به کار گماشتن (کسی را). 2 - اداره ای که به کار استخدام ، ماموریت ، ترفیع ، انتقال ، بازنشستگی و سایر امور مربوط به کارمندان و کارکنان یک سازمان می پردازد، ادارة استخدام .
کارگزینیAdjutant General's Corpsواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از ستاد نیروهای مسلح که مجری طرحهای مربوط به مدیریت نیروهای انسانی است * مصوب فرهنگستان اول