کارکشتهلغتنامه دهخداکارکشته . [ ک ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) مجرب . ورزیده . پخته . سخت آزموده . سخت مجرب به علت بسیار ورزیدن آن . ماهر به کثرت عمل . عظیم آزموده . نیک آزموده . مذل
کارکشته شدنلغتنامه دهخداکارکشته شدن . [ ک ُ ت َ / ت ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مجرب شدن . ورزیده شدن . سخت آزموده شدن . و رجوع به معانی کار کشته شود.
کارکشتگیلغتنامه دهخداکارکشتگی . [ ک ُ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) باتجربه بودن . ورزیدگی . پختگی . آزمودگی .
مجرب شدنفرهنگ مترادف و متضادکارکشته شدن، آزموده شدن، کارآزموده شدن، باتجربه شدن، تجربهدار شدن، ماهر شدن، کارآمدگشتن، متبحر شدن
کارکشته شدنلغتنامه دهخداکارکشته شدن . [ ک ُ ت َ / ت ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مجرب شدن . ورزیده شدن . سخت آزموده شدن . و رجوع به معانی کار کشته شود.