179 مدخل
واسطه، کارگشا به صورت غیر قانونی
factotum, middleman
job
کارچاق کنی . [ ک ُ ] (حامص مرکب ) دلالی .
کارچاق کنی کردن . [ ک ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) رجوع به کار چاق کردن شود.
کارچاق کن . [ ک ُ ] (نف مرکب ) دلال . آنکه کار را روبراه کند.
شکارچیان، سودجو، کارچاق کن
فیشرها، دلال، کارچاق کن، دوای ثبوت عکاسی