کارپیرالغتنامه دهخداکارپیرا. (نف مرکب )آنکه کار انجام دهد. کارگشا. کارافژول : آتش بسته گشاید همه کارکارپیرای تو زر بایستی . خاقانی .زن کارپیرای روشن ضمیربدان خواسته گشت خواهش پذیر.
کاربراتورفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهدستگاهی که سوخت اتومبیل را با هوا مخلوط و برای سوختن آماده میکند.
خواهش پذیرلغتنامه دهخداخواهش پذیر. [ خوا / خا هَِ پ َ ] (نف مرکب ) پذیرنده ٔ خواهش . قبول کننده ٔ خواهش : زن کارپیرای روشن ضمیربدان خواسته گشت خواهش پذیر.نظامی .
روشن ضمیرلغتنامه دهخداروشن ضمیر. [ رَ ش َ ض َ ] (ص مرکب ) روشندل . (آنندراج ). روشن روان . (ناظم الاطباء). آنکه دارای دل و روانی روشن است . روشن روان . روشن فکر. (یادداشت مؤلف ) : م
پیرالغتنامه دهخداپیرا. (نف مرخم ) صفت فاعلی دائمی از پیراستن . مخفف پیراینده . پیراینده . که پیراید. یعنی کم کننده از چیزی برای زینت . (غیاث ). صاحب آنندراج گوید: بمعنی پیراینده