کاروانیلغتنامه دهخداکاروانی . [ کارْ / رِ ] (ص نسبی ) منسوب به کاروان . مسافر. سفری . مقابل و شهری . حضری . عیر. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی ) : به چه ماند به خوان کاروانگاه همیشه کاروانی را در او راه . (ویس
کاروانچیلغتنامه دهخداکاروانچی . [ کارْ / رِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان براآن بخش حومه ٔ شهرستان اصفهان ، واقع در 18هزارگزی جنوب خاور اصفهان و 13هزارگزی شوسه ٔ اصفهان به یزد. جلگه و معتدل و د
بارگیری کاروانیconvoy loadingواژههای مصوب فرهنگستانبارگیری عمدۀ یک یگان با آماد و تجهیزات وابسته به آن در شناورهایی که گروهی حرکت میکنند
کاروانلغتنامه دهخداکاروان . [ کارْ / رِ ] (اِخ ) دهی از دهستان منجوان بخش خدا آفرین شهرستان تبریز. در 17500 گزی جنوب خداآفرین و 16500 گزی شوسه ٔ اهر به کلیبر. کوهستانی و معتدل و دارای <span cla
کاروانلغتنامه دهخداکاروان . [ کارْ / رِ ] (اِخ ) رجوع به کادیجان و رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 شود.
بارگیری کاروانیconvoy loadingواژههای مصوب فرهنگستانبارگیری عمدۀ یک یگان با آماد و تجهیزات وابسته به آن در شناورهایی که گروهی حرکت میکنند
رنگفرهنگ فارسی عمیدشتر قوی که برای جفتگیری نگه میدارند: ◻︎ کاروانی بیسرا کم داد جمله بارکش / کاروانی دیگرم بخشید بختی جمله رنگ (فرخی: ۴۵۳).
احمدیلغتنامه دهخدااحمدی . [ اَ م َ ] (اِخ ) قریه ای است از مضافات بوشهر، بشش فرسنگی کاروانی مشرق بوشهر. (فارسنامه ).
کارناوالفرهنگ فارسی معین[ فر. ] (اِ.) کاروان شادی ، کاروانی که در ایام معینی از سال با لباس های مضحک برای تفریح و سرگرمی به راه می افتند.
بارگیری کاروانیconvoy loadingواژههای مصوب فرهنگستانبارگیری عمدۀ یک یگان با آماد و تجهیزات وابسته به آن در شناورهایی که گروهی حرکت میکنند