کارولغتنامه دهخداکارو. (اِ) نام مرغی است که اغلب در کنار آب نشیند و آن را به عربی حباری گویند و تخم او رانیز کارو نامند. (لسان العجم شعوری ج 2 ورق 255).
کارولغتنامه دهخداکارو. (اِخ ) (قلعه ٔ...) قلعه ٔ کهرود که بعدها به کارو معروف شد (با کهرود مقایسه شود). (سفرنامه ٔ مازندران و استراباد، تألیف هَ . ل رابینو، ترجمه ٔ وحید مازندر
کارولغتنامه دهخداکارو. [ رُ ] (اِخ ) (الم ماری ) فیلسوف روحی و اخلاقی فرانسه ، متولد در «پوآتیه » (1826 - 1887). وی عضو آکادمی فرانسه بود.
کاروواژهنامه آزادنامی ارمنی ایرانی به معنی بشارت دهنده نوید دهنده در گویش بادرودی، «کارُو» را به معنی «تار عنکبوت و نشانه کثیفی محل» می شناسند و معتقدند که اگر این تارها در اتا
کاروانکفرهنگ انتشارات معین(نَ) [ معر. ] (اِ.) مرغی است شبیه به مرغابی دارای منقاری دراز و بیشتر در کنار آب می نشیند، کروان .
کار و بارلغتنامه دهخداکارو بار. [ رُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) اُشْغولة.(منتهی الارب ). کار و کرد. (آنندراج ). مشغولیت و معامله و شغل و کسب و پیشه . (ناظم الاطباء) : چون راست شود کار و