کاردانیلغتنامه دهخداکاردانی . (حامص مرکب ) حالت و چگونگی شخص کاردان . عمل کاردان . زیرکی و وقوف و عقل و فراست . (ناظم الاطباء). رجوع به کاردان شود: احمدبن عبدالصمد کدخدای خوارزمشاه در کاردانی و کفایت یار نداشت . (تاریخ بیهقی ). این پادشاه او را بشناخته بکفایت کاردانی ، و شغل عرب و کفایت نیک و بد
کاردانیفرهنگ فارسی عمید١. کاردان بودن؛ دانندگی و بینایی در کار: ◻︎ بخت و دولت به کاردانی نیست / جز به تٲیید آسمانی نیست (سعدی: ۸۴).۲. (اسم) دورۀ تحصیلات دانشگاهی دوساله؛ فوقدیپلم.
کاردانیدیکشنری فارسی به انگلیسیadeptness, competence, diplomacy, expertise, industry, savoir-faire, technique
کاردانیفرهنگ فارسی معین1 - (حامص .) دانندگی کار، شناسندگی کار. 2 - اطلاع ، بصیرت . 3 - (اِ.) وزارت . 4 - دورة تحصیلات دانشگاهی دو ساله یا اندکی بیش تر، فوق دیپلم .
کاردانیلغتنامه دهخداکاردانی . (حامص مرکب ) حالت و چگونگی شخص کاردان . عمل کاردان . زیرکی و وقوف و عقل و فراست . (ناظم الاطباء). رجوع به کاردان شود: احمدبن عبدالصمد کدخدای خوارزمشاه در کاردانی و کفایت یار نداشت . (تاریخ بیهقی ). این پادشاه او را بشناخته بکفایت کاردانی ، و شغل عرب و کفایت نیک و بد
کاردانیفرهنگ فارسی عمید١. کاردان بودن؛ دانندگی و بینایی در کار: ◻︎ بخت و دولت به کاردانی نیست / جز به تٲیید آسمانی نیست (سعدی: ۸۴).۲. (اسم) دورۀ تحصیلات دانشگاهی دوساله؛ فوقدیپلم.
کاردانیدیکشنری فارسی به انگلیسیadeptness, competence, diplomacy, expertise, industry, savoir-faire, technique
کاردانیفرهنگ فارسی معین1 - (حامص .) دانندگی کار، شناسندگی کار. 2 - اطلاع ، بصیرت . 3 - (اِ.) وزارت . 4 - دورة تحصیلات دانشگاهی دو ساله یا اندکی بیش تر، فوق دیپلم .
کاردانیلغتنامه دهخداکاردانی . (حامص مرکب ) حالت و چگونگی شخص کاردان . عمل کاردان . زیرکی و وقوف و عقل و فراست . (ناظم الاطباء). رجوع به کاردان شود: احمدبن عبدالصمد کدخدای خوارزمشاه در کاردانی و کفایت یار نداشت . (تاریخ بیهقی ). این پادشاه او را بشناخته بکفایت کاردانی ، و شغل عرب و کفایت نیک و بد
کاردانیفرهنگ فارسی عمید١. کاردان بودن؛ دانندگی و بینایی در کار: ◻︎ بخت و دولت به کاردانی نیست / جز به تٲیید آسمانی نیست (سعدی: ۸۴).۲. (اسم) دورۀ تحصیلات دانشگاهی دوساله؛ فوقدیپلم.