کاربنلغتنامه دهخداکاربن . [ ب ُ ] (فرانسوی ،اِ) کاربون . کربن . عنصر الالماس . جسم بسیطی که متبلور و بی شکل بصورت الماس و زغال سنگ در طبیعت یافت میشود. || زغال .
کاربنفرهنگ انتشارات معین(بُ) [ فر. ] (اِ.) کربن . کاغذ، کاغذی است که یک طرف آن رنگی است و آن را برای کپی برداشتن در هنگام نوشتن مورد استفاده قرار می دهند.
کاربنفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهنوعی کاغذ به رنگهای مختلف که برای تهیۀ چند نسخه از یک متن بین کاغذهای سفید گذاشته میشود و در این صورت آنچه در کاغذ رویی نوشته شود، به کاغذهای زیرین هم منتقل م
کاربندیلغتنامه دهخداکاربندی . [ ب َ ] (حامص مرکب ) عمل و کیفیت کاربند : و مبادا که دل تو از کاربندی این کتاب بازماند. (قابوسنامه ).
کاربند بودنلغتنامه دهخداکاربند بودن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) کاربستن . مأمور بودن . عامل بودن . رجوع به کاربند شود.
کاربند شدنلغتنامه دهخداکاربند شدن . [ ب َش ُ دَ ] (مص مرکب ) کاربستن . اجرا کردن : سخنهای سعدی مثال است و پندبه کار آیدت گر شوی کاربند. سعدی .حکم خدا را چو شوی کاربندفتح بیابی ، نشود
کاربندلغتنامه دهخداکاربند. [ ب َ ] (نف مرکب ) صفت فاعلی از کار بستن . کارگزار. مأمور. عامل . فاعل . عمل کننده و اطاعت کننده . (غیاث ). بعمل آرنده . (آنندراج ) : چنان تیره شد چشم