کارانلغتنامه دهخداکاران . (اِخ ) یکی از باغهای چهارگانه ٔ معروف اصفهان در قدیم ، برکنار زاینده رود : مرا هوای تماشای باغ کاران است که پیش اهل خرد خوشترین کار آن است برای جرعه ٔ آ
کارانلغتنامه دهخداکاران . (نف ) در حال کاشتن . در حال کشتن . در ترکیب آید. || کارندگان . در ترکیب : کشتکاران ، بذرکاران .
کارانزالغتنامه دهخداکارانزا. (اِخ ) نام شهری به اسپانیا که دارای چشمه های معدنی است . (الحلل السندسیه ، جزء اول ص 332).
کارانسلغتنامه دهخداکارانس . [ ن ُ ] (اِخ ) در زمان داریوش در کرسی هر ایالت ساخلوی برای حفظ امنیت ایالت مقرر بود. رئیس آن را نمیدانیم به زبان پارسی قدیم چه میگفتند ولی بعض نویسندگا
کارانوسلغتنامه دهخداکارانوس . (اِخ ) سردار مقدونی در دوره ٔ اسکندر. (ایران باستان ، ص 1684، 1706، 1711).