کاتب بستیلغتنامه دهخداکاتب بستی . [ ت ِ ب ِ ب ُ ] (اِخ ) علی بن محمدبن حسین بن یوسف بن محمدبن عبدالعزیز معروف به ابوالفتح بستی . رجوع به ابوالفتح بستی در همین لغت نامه و ریحانة الادب
کاتبدیکشنری عربی به فارسیمنشي , دفتردار , کارمند دفتري , فروشنده مغازه , مقاله نويس , نويسنده , مولف , مصنف , راقم , نگارنده
کاتبلغتنامه دهخداکاتب . [ ت ِ ] (اِخ ) محمدبن ابراهیم بن جعفر کاتب نعمانی ، مکنی به ابوعبداﷲ از ثقات مشایخ حدیث امامیه ٔ قرن چهارم هجری و عظیم القدر و رفیعالمنزله و کثیرالروایه
بستیلغتنامه دهخدابستی . [ ب ُ ] (اِخ ) ابوالفتح علی بن محمد بستی که شاعر و کاتبی بی نظیر و در صنعت تجنیس او را یدی طولا بوده و ابوعمران موسی بن محمدبن عمران طولقی در مدح ابوالفت
ابوالفتحلغتنامه دهخداابوالفتح . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) بُسْتی . علی بن محمدبن حسین بن یوسف بن محمدبن عبدالعزیز ملقب به نظام الدین شاعر مشهور. ابن خلکان گوید: او صاحب طریقتی انیقه و
پشتلغتنامه دهخداپشت . [ پ ُ ] (اِخ ) نام قصبه ای از ولایت بادغیس در خراسان [ بین سیستان و غزنین و هرات ] . (نزهةالقلوب ص 153) (برهان قاطع). مؤلف حبیب السیر گوید: قریه ٔ پشت دا
کتابتلغتنامه دهخداکتابت .[ ک ِ ب َ ] (ع مص ) کتابة. نبشتن . خطاطی : که دال نیز چو ذال است در کتابت لیک به ششصد و نود و شش کمست دال از ذال . انوری . || (اِمص ) عمل کاتب . کاتبی .
دبیرلغتنامه دهخدادبیر. [ دَ ] (ص ، اِ) نویسنده . (برهان ) (از جهانگیری ) (صحاح الفرس ) (اوبهی ). منشی . (برهان ) (جهانگیری ). پناغ . (سروری ). بناغ . (دهار). کاتب . (مهذب الاسما