کابین خواستنلغتنامه دهخداکابین خواستن . [ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) طلب مهر: تمهیر؛ کابین خواستن و کابین ساختن . (منتهی الارب ).
کابینلغتنامه دهخداکابین . (اِ) کابین کلمه ٔ فارسی و «کبین » آذری از این کلمه است . بضع. مهر. (دهار). صداق . (مهذب الاسماء). صُدُقَة. نحل . نحله . (منتهی الارب ). دست پیمان . مهری
کابینفرهنگ انتشارات معین[ فر. ] (اِ.) 1 - اتاقکی که از مصالح سبک ساخته شده باشد. 2 - هر یک از اتاق های داخلی کشتی ، جایگاه مخصوص خلبان در هواپیما و مانند آن . (فره ).
تمهیرلغتنامه دهخداتمهیر. [ ت َ ] (ع مص ) کابین خواستن و کابین ساختن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || کره اسب خواستن . || کره اسب گرفتن . (از اقرب الموارد).
حبیلغتنامه دهخداحبی . [ ح ُب ْ با ] (اِخ ) بنت مالک بن عمرو العدوانیة. از زنان صاحب جمال عرب بوده و امثال بسیار از او نقل کنند. از جمله آورده اند که : وقتی مالک بن غسان از جمال
شاهلغتنامه دهخداشاه . (اِ) پادشاه و ملک بود. (لغت فرس اسدی ). پادشاه . (صحاح الفرس ).پادشاه را گویند. (معیار جمالی ) (از مؤید الفضلاء).آنکه بر کشوری پادشاهی و سلطنت کند. تاجور
زنلغتنامه دهخدازن . [ زَ ] (اِ) نقیض مرد باشد. (برهان ). مطلق فردی از افراد اناث خواه منکوحه باشد و خواه غیرمنکوحه . (آنندراج ). مادینه ٔ انسان . بشر ماده . امراءة. مقابل مرد.
ممهورةلغتنامه دهخداممهورة. [ م َ رَ ] (ع ص ) زن کابین کرده شده و کابین داده شده . (ناظم الاطباء).- امثال : کالممهورة احدی خدمتیها ؛ یعنی مانند آن زنی که به یکی از دو خلخالهای خود