ژلغتنامه دهخداژ. (حرف ) ژی یا زاء معقوده و یا زاء فارسی . نشانه ٔ حرف چهاردهم از حروف تهجّی است و در حساب جُمَّل نماینده ٔ عدد نیست (مگر اینکه قائم مقام زاء باشد) و در حساب ت
ژیرهلغتنامه دهخداژیره . [ رَ / رِ ] (اِ) زیره . زیره است که به عربی کمون خوانند و بهترین آن کرمانی باشد. (برهان ). بلغت یونانی زیره را سنبوت گویند. (برهان ). کمون ، معرب خامون ک
ژیرهلغتنامه دهخداژیره . [ رِ ] (اِخ ) نام دیهی از ناحیه ٔ شاپور فارس به عهد باستانی . (ترجمه ٔ ایران در زمان ساسانیان ص 63).
کاژیرهلغتنامه دهخداکاژیره . [ رَ / رِ ] (اِ) کاجیره . کازیره . دانه ای باشد سفید که روغن از آن گیرند و آن را به عربی احریض خوانند و بعضی گویند احریض گل کاژیره است که به عربی آن را
هژیرهلغتنامه دهخداهژیره . [ هََ رَ / رِ ] (اِ) شایستگی و لیاقت . || هرچیز که آن را محترم دارند و خاصگی . || زیبائی . || جلدی و چابکی . || هوشیاری . || (ص ) ستوده و پسندیده و مطبو