ژیگلورفرهنگ فارسی عمیداستوانۀ سوراخداری در کاربراتور اتومبیل که بنزین به میزان لازم از آن عبور میکند.
ژیگلورفرهنگ فارسی معین(لُ) [ فر. ] (اِ.) لوله ای است فلزی که دهانة آن به وسیلة پیچی بسته می شود. این پیچ دارای سوراخی است که به طور دقیق محاسبه شده و مقدار معینی بنزین را وارد کاربوراتور می کند.
پیلورلغتنامه دهخداپیلور. [ ل َ وَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) پیله ور. عطار. خرده فروش . داروفروش . کسی که داروو سوزن و نخ و مهره به خانه ها برد و فروشد. صیدلانی .صیدنانی . (تفلیسی ) (صراح ) (السامی ). رجوع به پیله ورشود: صندلانی ؛ مرد پیلور. (منتهی الارب ) : در ته پیله ٔ
چلویرلغتنامه دهخداچلویر. [ چ ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان سوسن بخش ایذه ٔ شهرستان اهواز که در 43هزارگزی شمال ایذه واقع است کوهستانی و گرمسیر است و 290 تن سکنه دارد. آبش از چشمه . محصولش گندم و جو. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است .
گلورلغتنامه دهخداگلور. [ گ ُ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان لنگا شهرستان شهسوار واقع در 35000گزی جنوب خاوری شهسوار و 2000هزارگزی راه شوسه ٔ شهسوار به چالوس . دارای 10 تن سکنه است . (از فرهنگ
گلوگیرلغتنامه دهخداگلوگیر. [ گ ُ / گ َ ] (نف مرکب ) خفه کننده و قطعکننده ٔ نفس . (ناظم الاطباء) : میترسم از این کبود زنجیرکافغان کنم آن شود گلوگیر. نظامی .جگرتاب شد نعره های بلندگلوگیر شدحلقه های
لگورلغتنامه دهخدالگور. [ ل َ] (اِخ ) جمعی از صحرانشینانند که در حوالی هرات و سیستان می باشند. (برهان ) (انجمن آرا). طایفه ای از طوایف ناحیه ٔ مکران . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 100).