ژیلغتنامه دهخداژی . (اِ) آبگیر. آبدان . شَمَر. (لغت نامه ٔ اسدی ). جائی که آب در آن جمع شده باشد. (برهان ). غفچی . کوژی . تالاب . غدیر. اوشال . ژیر. آژیر. شاید این کلمه صورت د
ژیلغتنامه دهخداژی . (اِ) صورتی از زی و جی ، ریشه ٔ زیستن و زندگی کردن . رجوع به زی و جی و زیستن شود.
جیلغتنامه دهخداجی ٔ. [ ج َ / جی ٔ ](ع مص ) خواندن بسوی طعام و شراب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و قول عرب که گوید: لو کان ذلک فی الهی ٔو الجی ٔ، هی ٔ طعام و جی ٔ شراب است
جیلغتنامه دهخداجی ٔ. [ ج َی ْءْ ] (ع مص ) آمدن . مَجی ٔ. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به جیئة شود. || رفتن : جاء الیه ؛ ذهب . (اقرب الموارد). || آوردن : جاء بک ؛ آورد ت
جیلغتنامه دهخداجی . (ع فعل ) مخفف جی ٔ [ ج ِءْ ]، فعل امر از جاء یجی ٔ. بیا. بیا : چشم چون نرگس فروبندی که جی هین عصایم کش که کورم ای اخی .مولوی .
جیلغتنامه دهخداجی . [ ج َ ] (اِخ ) دهی است در حوالی شهرری . (انجمن آرای ناصری ). یکی از قرای خالصه ٔ تهرانست و طرف غربی شهر بمسافت نیم فرسنگ تقریباً واقع.(مرآت البلدان 4:346).
ژی ژیسلغتنامه دهخداژی ژیس . (اِخ ) نام زنی که به دستور پروشات مادر اردشیر دوم استاتیرا زوجه ٔ او را مسموم کرد. شرح آن واقعه چنین است : پروشات که از دیرگاهی قصد کشتن استاتیرا زن ار
ژی ژیسلغتنامه دهخداژی ژیس . (اِخ ) نام زنی که به دستور پروشات مادر اردشیر دوم استاتیرا زوجه ٔ او را مسموم کرد. شرح آن واقعه چنین است : پروشات که از دیرگاهی قصد کشتن استاتیرا زن ار
ژیرلغتنامه دهخداژیر. (اِ) بمعنی آژیر است که آبگیر و تالاب و گوی باشد که آب باران و غیره در آن جمع شود. (برهان ). حوض . ژی . آبدان . شَمَر. آبگیر. برکه . غدیر. اوشال .
ژیورلغتنامه دهخداژیور. [ ژی وُ ] (اِخ ) نام کرسی بخش در ایالت «رُن » از ولایت لیون ، کنار رود رُن ، دارای 14687 تن سکنه .
ژیوهلغتنامه دهخداژیوه . [ ژی وَ / وِ ] (اِ) جیوه . سیماب . معرب آن زیبق و بعربی فَرّار گویند. (برهان ).