ژکاللغتنامه دهخداژکال . [ ژُ ] (اِ) زغال . فحم . انگشت . ژگال . صاحب برهان گوید این لغت گویند ارمنی است .
قیل و قاللغتنامه دهخداقیل وقال . [ ل ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) قال و قیل . گفت و شنید. مباحثه . (انجمن آرای ناصری ) : از قیل و قال مدرسه حالی دلم گرفت یک چند نیز خدمت معشوق و می کنم . حافظ.|| سر و صدا. جنجال . (فرهنگ فارسی معین ) <span
بجاللغتنامه دهخدابجال . [ ب ُ ] (اِ) زغال . انگشت . اخگر کشته و اخگر افروخته . (برهان ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج ). زغال که آتش کشته باشد. (فرهنگ نظام ). زکال . ژکال .سگار. (شرفنامه ٔ منیری ). اخگر. (فرهنگ جهانگیری ).