ژکاشهلغتنامه دهخداژکاشه . [ ژُ ش َ / ش ِ ] (اِ) قنفذ. خارپشت .خارپشت تیرانداز. جانوری است خزنده که به تازی قنفذ گویند و ژکاسه نیز گفته اند. (آنندراج ). اما کلمه ظاهراً تصحیف ریکا
جکاشهلغتنامه دهخداجکاشه . [ ج َ ش َ / ش ِ ] (اِ) خارپشت بزرگ را گویند که خارهای خود را مانند تیر بجانب خصم اندازد و او را روباه ترکی نیز میگویند. (برهان قاطع). تِشی . (شرفنامه ٔ
ژکارهلغتنامه دهخداژکاره . [ ژَ رَ / رِ ] (ص ) لجوج . ستیهنده . کینه ور. گران . (لغت نامه ٔ اسدی ). ستیزه کار. خیره . ستیزنده . عنود. شوخ . شوخ چشم . شوخ دیده . چشم سفید. خیره چشم
ژکاسهلغتنامه دهخداژکاسه . [ ژُ س َ / س ِ ] (اِ) قنفذ. خارپشت . (دهار). ژکاشه . اما این کلمه ظاهراً به این صورت تصحیف ریکاسه است .
ژکارهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. لجوج؛ ستیهنده؛ ستیزهکار.۲. کینهور: ◻︎ ز خشم این کهنگرگ ژکاره / ندارم جز درت اندخسواره (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۸۹).
ژکاسهلغتنامه دهخداژکاسه . [ ژُ س َ / س ِ ] (اِ) قنفذ. خارپشت . (دهار). ژکاشه . اما این کلمه ظاهراً به این صورت تصحیف ریکاسه است .
ژیکاسهلغتنامه دهخداژیکاسه . [ س َ / س ِ ] (اِ) خارپشت . (رشیدی ). رجوع به ریکاسه و ژکاسه و ژکاشه شود.
ژکارهلغتنامه دهخداژکاره . [ ژَ رَ / رِ ] (ص ) لجوج . ستیهنده . کینه ور. گران . (لغت نامه ٔ اسدی ). ستیزه کار. خیره . ستیزنده . عنود. شوخ . شوخ چشم . شوخ دیده . چشم سفید. خیره چشم
ژکارهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. لجوج؛ ستیهنده؛ ستیزهکار.۲. کینهور: ◻︎ ز خشم این کهنگرگ ژکاره / ندارم جز درت اندخسواره (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۸۹).
اندخسوارهفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهتکیهگاه؛ پناهگاه: ◻︎ ز خشم این کهنگرگ ژکاره / ندارم جز درت اندخسواره (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۸۹).