ژنگلهلغتنامه دهخداژنگله . [ ژَ گ ُ ل َ / ل ِ ] (اِ) سُمی که شکافته باشد همچون سُم آهو و گاو و گوسفند و امثال آن . (برهان ). ظِلف . (مهذب الاسماء). زنگله . کفشک . (التفهیم ).
ژنلهاکلغتنامه دهخداژنلهاک . [ ژِ ن ُ ] (اِخ ) نام کرسی بخش گارد از ولایت آلِس نزدیک گارُدِنت ، دارای راه آهن و 1009 تن سکنه .
ژنگلیچهلغتنامه دهخداژنگلیچه . [ ژَ گ ُ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) نوعی از جلاجل که دهانش فراخ باشد. (آنندراج ). زنگوله ٔ دهان گشاده .
ژنگهلغتنامه دهخداژنگه . [ ژَ گ َ / گ ِ ] (اِ) آفتی که به غله رسد و آن چنان باشد که خوشه ٔ غله از دانه خالی گردد و زرد شود. (برهان ). زنگ .
بنگلهلغتنامه دهخدابنگله . [ ب َ گ َ ل َ ] (ص نسبی ) منسوب به بنگاله . (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء) : ای نیزه ٔ تو گوی و دل دشمن انگله خصم تو روبهی است حسام تو بنگله . قطران
بنگلهلغتنامه دهخدابنگله . [ ب ُ ب ِ گ َ / گ ُ ل َ ] (اِ) نامی است که در نیک شهر و ایرانشهر به پنج انگشت دهند. (یادداشت بخط مؤلف ). || گله ٔ شتر که به صحرا بچرا رها کرده باشند. (
درالغتنامه دهخدادرا. [ دَ ] (اِ) درای . (غیاث اللغات و گوید در مؤید به کسر تحقیق شده است ). زنگ . جلجل . زنگله . ژنگله . زنگ که بر اشتر و استر و خر آویزند.زنگ که با کاروانیان
ظلفلغتنامه دهخداظلف . [ ظِ ] (ع اِ) سُم شکافته مانند سُم گاو و گوسفند و بز و جز آن . ژنگله . زنگله ٔ گاو و گوسفند و آهو و امثال آن . کفشک . (التفهیم ). ج ، ظُلوف ، اَظلاف .ارجا
زنگولهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. زنگ کوچک کروی شکل که به پای کودکان یا گردن چهارپایان میبندند؛ زنگ؛ زنگلیچه؛ ژنگله؛ زنگدان؛ ژنگدان.۲. (موسیقی) [قدیمی] از آوازهای موسیقی قدیم.
زنگلهلغتنامه دهخدازنگله . [ زَ گ ُ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) زنگل . زنگوله . (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). مزید علیه زنگ که آواز میدهد. (آنندراج ). درا و جلاجل و زنگ را گوی
ژنلهاکلغتنامه دهخداژنلهاک . [ ژِ ن ُ ] (اِخ ) نام کرسی بخش گارد از ولایت آلِس نزدیک گارُدِنت ، دارای راه آهن و 1009 تن سکنه .