ژندهلغتنامه دهخداژنده . [ ژَ دَ ] (اِخ ) مخفف ژنده رزم . رجوع به ژنده رزم و ژند شود : زمانی همی بود سهراب دیرنیامد بنزدیک او ژنده شیر. فردوسی .چو بشنید سهراب برجست زودبیامد بر ژ
ژندهدیکشنری فارسی به انگلیسیmean, monster, patch, ragged, raggedy, rags, rusty, scruffy, tag, tattered, tatty
رنگ پوشیدنلغتنامه دهخدارنگ پوشیدن . [ رَ دَ ] (مص مرکب ) ژنده پوشیدن . دلق پوشیدن . جامه ٔ رنگ رنگ پوشیدن . رجوع به رنگ ذیل معنی خرقه ٔ درویشان شود : عشاق را مزاج قناعت بود لطیف تاغای
ژنده پوشلغتنامه دهخداژنده پوش . [ ژَ / ژِ دَ / دِ ] (نف مرکب ) کهنه پوش . خرقه پوش . مُتَحشف : ز فرمان سر آزاده و ژنده پوش ز آواز بیغاره آسوده گوش . فردوسی .با عقل پای کوب که پیری ا
درخت فاضللغتنامه دهخدادرخت فاضل . [ دِ رَ ت ِ ض ِ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از درختی است بر سرراهها و در بعضی جاها می باشد و مسافران و مترددان بند جامه یا لته و غیره بر آن بسته
حشیشلغتنامه دهخداحشیش . [ ح َ ] (ع اِ) گیاه خشک . (دهار) (مهذب الاسماء). گیاه خشک و شبیه به خشک شده نباتیست که بر روی زمین پهن نبوده باساق باشد و بحد ثمنش نرسد. اصار. ایصر. تن .
خدیولغتنامه دهخداخدیو. [ خ ِ / خ َ ی ْ وْ ] (اِ) پادشاه . (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (شرفنامه ٔ منیری ) (انجمن آرای ناصری ). شاه . ملک . سلطان . (یادداشت بخط مؤلف ). در لغت فر