جعولغتنامه دهخداجعو. [ ج َع ْوْ ] (ع اِ) توده ٔ پشک گوسفند و شتر و مانند آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || گل . خاک به آب سرشته . طین . || کون . دبر. مقعد. (از اقرب الموار
ژئوفرهنگ انتشارات معین(ژِ) [ فر. ] (پیش .) از عناصر زبان علمی به معنی «زمین » است . «ژئوپلیتیک »، «ژئولوژی ».
ژاویدنلغتنامه دهخداژاویدن . [ دَ ] (مص ) جاویدن . نشخوار کردن . || ژاژیدن (؟). (آنندراج ). || زاریدن . زنوبیدن . (معانی این کلمه از شعوری نقل شده و ظاهراً بر اساسی نیست ).
ژاوالغتنامه دهخداژاوا. (اِخ ) (دریای ...) دریای جاوه . نام قسمتی از اقیانوس هند میان جزیره ٔ جاوه و سوماترا و برنئو. رجوع به جاوه شود.
ژاورلغتنامه دهخداژاور. [ وَ ] (ص ) زفت و بخیل باشد : کمربستگانند و بیچارگان ابی شکانند و بی ژاوران .رودکی (از فرهنگ اوبهی ).
کژآگینلغتنامه دهخداکژآگین . [ ک َ ] (اِ مرکب ) کژآگند. همان جامه که برای حفظ تن به زیر زره پوشند و میان ابره و آستر آن کژآگنده دوخته اند. (آنندراج ). کژاغند. رجوع به کژاغند شود.
کژآگندشلغتنامه دهخداکژآگندش . [ ک َگ َ دِ ] (اِ مرکب ) کژاغندش است که برگستوان باشد. (برهان ) کژاغند است که جامه ٔ روز جنگ باشد. (آنندراج ). ظاهراً «ش » ضمیر را در بیتی از این قبیل
ژاویدنلغتنامه دهخداژاویدن . [ دَ ] (مص ) جاویدن . نشخوار کردن . || ژاژیدن (؟). (آنندراج ). || زاریدن . زنوبیدن . (معانی این کلمه از شعوری نقل شده و ظاهراً بر اساسی نیست ).
ژاوالغتنامه دهخداژاوا. (اِخ ) (دریای ...) دریای جاوه . نام قسمتی از اقیانوس هند میان جزیره ٔ جاوه و سوماترا و برنئو. رجوع به جاوه شود.
ژاورلغتنامه دهخداژاور. [ وَ ] (ص ) زفت و بخیل باشد : کمربستگانند و بیچارگان ابی شکانند و بی ژاوران .رودکی (از فرهنگ اوبهی ).
ژاوژالغتنامه دهخداژاوژا. [ ژَ ] (اِ) ژاوَژا. خارپشت : روز دگر چو شعر تقاضای من شنیدسر درکشید همچو ژَاُوژاز ترس و بیم . عمادالدین یوسف (از فرهنگ نظام ).رجوع به ژیژ شود.