ژلغتنامه دهخداژ. (حرف ) ژی یا زاء معقوده و یا زاء فارسی . نشانه ٔ حرف چهاردهم از حروف تهجّی است و در حساب جُمَّل نماینده ٔ عدد نیست (مگر اینکه قائم مقام زاء باشد) و در حساب ت
ژوژهلغتنامه دهخداژوژه . [ ژَ / ژِ ] (اِ)ژوژ. کوله . خارپشت . (برهان ). رجوع به ژوژ و کوله شود. ژوژه که هیئت باستانی آن ژوژک است در تفسیر پهلوی (زند) کتاب وندیداد دوژک است که به
بیژهلغتنامه دهخدابیژه . [ ژَ / ژِ ] (ص ) ویژه . خالص و بی آمیزش و بیغش .(برهان ). خالص و پاک و بیغش ، و آنرا ویژه نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). || خاص و خاصه . (برهان ) (ان
پایژهلغتنامه دهخداپایژه . [ ژَ / ژِ ] (اِ) پایزه . بزبان مغول سکه ای که مغول بحکام میدادند و آن سکه ای بود که برای امرای کلان بصورت شیر و برای وسط صورت دیگر و برای فروتر از آن صو
پایژهلغتنامه دهخداپایژه . [ ی ِ ژَ / ژِ ] (اِ مصغر) پایزه . ریسمان دامن خیمه و سراپرده که بمیخ بندند و بر زمین استوار کنند. پاچه بند. || چیزی که عنان را بدان بندند. (برهان ). چیز
کژوژلغتنامه دهخداکژوژ. [ ک َژْ وَ ] (نف مرکب ) کج وز. کژوزنده . بادی که کج وزد. باد مخالف . نکباء. (التفهیم ).
ژرژللغتنامه دهخداژرژل .[ ژُ ژِ ] (اِخ ) آبه ژان فرانسوا. سیاستمدار فرانسوی متولد و متوفی در برویر(وُژ) (1731-1813 م .).
ژوژکلغتنامه دهخداژوژک . [ ژَ ] (اِ) در برخی از نسخ فرهنگ جهانگیری و بعض کتب لغت در معنی این کلمه آمده : بمعنی پرنده ٔ سرخ فام که بقدر گنجشک است و آن را سرخاب نیز گویند. بنابراین
ژوژهلغتنامه دهخداژوژه . [ ژَ / ژِ ] (اِ)ژوژ. کوله . خارپشت . (برهان ). رجوع به ژوژ و کوله شود. ژوژه که هیئت باستانی آن ژوژک است در تفسیر پهلوی (زند) کتاب وندیداد دوژک است که به