چیره دستدیکشنری فارسی به انگلیسیadept, able, accomplished, ambidextrous, deft, dominant, handy, hotshot, master, skilled, skillful, versed, wizard, masterful
چیره دستلغتنامه دهخداچیره دست . [ رَ / رِ دَ ] (ص مرکب ) چیردست . ماهر. زبردست . توانا. قادر. حاذق : بیامد یکی موبد چیره دست مر آن ماهرخ را به می کرد مست . فردوسی .نقاش چیره دست است
چیره دستانهدیکشنری فارسی به انگلیسیmasterful, adept, cunning, deft, dexterous, masterly, neat, workmanlike, workmanly
چیردستلغتنامه دهخداچیردست . [ دَ ] (ص مرکب ) مسلط. غالب چیره دست : بسا عقل زورآور چیردست که سودای عشقش کند زیردست . سعدی (بوستان ).|| ماهر. توانا. رجوع به چیردست شود.