چکمهلغتنامه دهخداچکمه . [ چ َ م َ /م ِ ] (ترکی ، اِ) در ترکی ، موزه را گویند. (آنندراج ) (غیاث ). مأخوذ از ترکی ، موزه ٔ ساقه بلند و کفش مسافر. (ناظم الاطباء). قسمی پوتین ساقه بلند چرمین . پوتین ساقه بلند مخصوصی که معمولاً افسران ارتش یا اشخاص دیگر در اسب سو
تکجلوهcameo appearance, cameo 1, cameo roleواژههای مصوب فرهنگستانحضور کوتاهمدت یک بازیگر معروف در فیلم
نورپردازی برجستهسازcameo lighting, cameo 2واژههای مصوب فرهنگستانانداختن نور بر روی بازیگران با پسزمینۀ تیره برای تأکید و برجسته کردن آنها
قیمه قیمه کردنلغتنامه دهخداقیمه قیمه کردن . [ ق َ م َ ق َ م َ / ق ِ م ِ ق ِ م ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ریزریز کردن . خردخرد کردن چیزی را (گوشت و جز آن ). (فرهنگ فارسی معین ) : نمیدهد دل روشن ز دست همواری برنگ کچکرش از تیغ قیمه قیمه کنند.<br
چکمه دوزلغتنامه دهخداچکمه دوز. [ چ َ م َ / م ِ ] (نف مرکب ) دوزنده ٔ چکمه . کفش دوزی که در دوختن چکمه تخصص دارد. استاد کفاش که چکمه تواند دوخت . آنکس که پوتین ساق بلند دوزد.
چکمه پوشلغتنامه دهخداچکمه پوش . [ چ َ م َ / م ِ] (نف مرکب ) پوشنده ٔ چکمه . کسی که چکمه در پای کند آنکس که پوتین ساق بلند را پای افزار کند : سفر میکند از سرت عقل و هوش شد از فکر چقشور چون چکمه پوش .طاهر وحید (
چکمه سیاهلغتنامه دهخداچکمه سیاه . [ چ َ م ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان دالوند بخش زاغه ٔ شهرستان خرم آباد که در 13 هزارگزی خاور زاغه و 4 هزارگزی خاور راه شوسه ٔ خرم آباد به بروجرد واقع است . جلگه و سردسیر است و <span class="hl" dir="l
نیم چکمهلغتنامه دهخدانیم چکمه . [ چ َ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) چکمه ٔ کوتاه . (ناظم الاطباء). پوتین و چکمه ای که کمی از ساق پا را بپوشاند.
چکمه دوزلغتنامه دهخداچکمه دوز. [ چ َ م َ / م ِ ] (نف مرکب ) دوزنده ٔ چکمه . کفش دوزی که در دوختن چکمه تخصص دارد. استاد کفاش که چکمه تواند دوخت . آنکس که پوتین ساق بلند دوزد.
چکمه پوشلغتنامه دهخداچکمه پوش . [ چ َ م َ / م ِ] (نف مرکب ) پوشنده ٔ چکمه . کسی که چکمه در پای کند آنکس که پوتین ساق بلند را پای افزار کند : سفر میکند از سرت عقل و هوش شد از فکر چقشور چون چکمه پوش .طاهر وحید (
چکمه سیاهلغتنامه دهخداچکمه سیاه . [ چ َ م ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان دالوند بخش زاغه ٔ شهرستان خرم آباد که در 13 هزارگزی خاور زاغه و 4 هزارگزی خاور راه شوسه ٔ خرم آباد به بروجرد واقع است . جلگه و سردسیر است و <span class="hl" dir="l
نیم چکمهلغتنامه دهخدانیم چکمه . [ چ َ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) چکمه ٔ کوتاه . (ناظم الاطباء). پوتین و چکمه ای که کمی از ساق پا را بپوشاند.