چکش کاریلغتنامه دهخداچکش کاری . [ چ َک ْ ک ُ ] (حامص مرکب ) چکش زدن فلزات را. کوبیدن و صاف کردن زر یا مس یا آهن و جز اینها. چکش زنی فلزات : نقره ٔ صاف را تاب داده چندان چکش کاری کنن
چکش زدنلغتنامه دهخداچکش زدن . [ چ َک ْ ک ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) زر یا مس یا آهن را چکش کاری کردن . || چکش زدن برای کسی ؛ کنایه است از سعایت وی کردن و بدگویی کردن از او نزد دیگران .
صنایعلغتنامه دهخداصنایع. [ ص َ ی ِ ] (ع اِ) ج ِ صَنیع. (منتهی الارب ). ج ِ صَنیعَه . (المنجد) (مهذب الاسماء). رجوع به صنیع، صنیعة و صنائع شود : از هر صنایعی که بخواهی بر او اثروز
درافزارلغتنامه دهخدادرافزار. [ دَ اَ ] (اِ مرکب ) آنچه در را باید، از لولا و چکش و چفت و رزه و گل میخ و غیره . (یادداشت مرحوم دهخدا). آلات و ادوات در : پس دری کردم از سنگ و درافزار