چخلغتنامه دهخداچخ . [ چ َ ] (اِ) غلاف کارد و شمشیر و مانند آنرا گویند. (برهان ). غلاف کارد و شمشیر و امثال آن . (انجمن آرا) (فرهنگ نظام ).غلاف کارد و شمشیر و خنجر و امثال آن ب
چخلغتنامه دهخداچخ . [ چ ِ / چ َ ] (صوت ) کلمه ای که بدان سگ را دور کنند. (ناظم الاطباء). لفظی است که با آن سگ را میرانند. (فرهنگ نظام ). کلمه ای که عتاب کردن سگ را بکار رود؛ ی
چخ چخلغتنامه دهخداچخ چخ . [ چ ِ چ ِ ] (صوت ) چخ . آوازی که بدان سگ را رانند. لفظی که راندن سگ را دلالت کند. در مقابل بیاه ! بیاه ! که دال بر خواندن سگ است . رجوع به چخ شود.
چخ چخیلغتنامه دهخداچخ چخی . [ چ َ چ َ ] (اِ) بازیچه ٔ اطفال است ، دارای دسته و سری که ظرف کوچک بسته ٔ میان تهی است و در آن چند دانه ریگ است و بچه ها آنرا تکان داده از صدای آن لذت
چخندهلغتنامه دهخداچخنده . [ چ َ خ َ دَ / دِ ] (نف ) آنکه میچخد. کوشش کننده . سعی کننده . کوشا. ساعی . || ستیزه کننده .خصومت گر. دشمنی کننده . ستیزه جو. ستیزه گر. || آنکه بر روی ک